فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

عیدی ِ من،یادت نره!! :دی

یه سال دیگه ام مثل برق و باد اومد و حالا داره تموم میشه! زمستون داره میره و جای خودشو به بهار زیبا و دوست داشتنی میده!

بازم بهار!

بازم فصل شکوفه!! 

سفره ی هفت سینم هنوز سمنو نداره! موهامو هنوز سشوار نکشیدم و شاید امسال هنوز مثل سالای قبل آماده نیستم!

اما خب، بالاخره عید اومد! بالاخره عمو نوروز قصه داره میاد و ننه سرما داره کم کم تو انتظار خوابش میبره!

اصلا نمیدونم هول هولکی اومدم اینجا که چی بنویسم! هیچیم تو ذهنم نیست! فقط میدونم سال جدید داره میاد و ادب حکم میکنه که مثل همیشه اومدن بهار و نو شدن تقویم و کفش و لباس و صد البته ذهن و دل آدما رو به هم تبریک بگیم!

پس منم تبریک میگم!

نو شدن کفش و لباستون مبارک!

نو شدن تقویم روی دیوار خونتون مبارک!

نو شدن خاطره هاتون مبارک!

نو شدن ســــالـــتـــــــون مــــــبـــــــارکـــــــــــــــــــــــــAvazak.ir86 شکلک های یاهو (3)!


تا سال جدیدAvazak.ir52 شکلک های یاهو (2)



پ.ن: آهنگ بوی عیدی  بنیامین فوق العادس! عاشق این آهنگم! 

              *بوی تند تپش قلب من از دیدن تو!! *

کاش یک پماد برای دل هم وجود داشت!

مشما را آرام بر میدارم و می اندازم توی سطل آشغال. توی آینه پوستم را دید میزنم، جمع شده،تاول هم دارد،خیلی بد جور است! فقط خدا کند جایش نماند! آب ولزم را باز میکنم و رویش میگیرم تا پماد ها شسته شوند. فشار آب کمی پوستم را می آزرد، اهمیتی نمیدهم.حس میکنم خیلی وقت است که دورم.... دور.... دور... دور از همه چیز.... از همه کس... از "اویی" که همه کس است... از خدا...

چه اهمیتی دارد وقتی دیگر اتفاق افتاده و هیچ راه برگشتی نیست و همه ی راهها را رفته ام؟! که آنقدر دورم که حتی نمیتوانم بگویم "خدایا..."! ... که حتی نمیوانم چیزی بخواهم! که حتی... بیخیال...

گاهی دلم میخواهد ببرم از همه چیز و همه کس، گاهی هم آنقدر دلتنگ اطرافیان میشوم که میگویم گور بابای هرچه تصمیم آشغالی است!

این روزهایم به عوض کردن پانسمان و درد کشیدنِ همیشگی و فیلم دیدن و گوشی بازی میگذرد!

حتی هندزفریم هم دیگر همراهم نیست! راستی اصلا کجا گذاشتمش؟! فکر کنم گمش کرده باشم!

این روزها،بوی عید می آید و انگار من دماغم گرفته است!! دلم خرید نمیخواهد! تعطیلی نمیخواهد! دید و بازدید نمیخواهد! مسافرت... چرا! شاید دلم مسافرت بخواهد! مسافرتی که در آن بشود دیگران را دست به سر کرد و چند دقیقه ای با خود تنها بود!

زندگی خوب است... دوستانم خوب اند... گله ای هم نیست! 

جمع شدن توی آلاچیق های دانشگاه را دوست دارم،وقتی که من سگ لرز میزنم و کاپشن سارا را روی پالتو ام میپوشم! 

بودن ِ آدمهای "هیستیریک" را دوست دارم!چون بهانه ای هستند برای دهن کجی های یواشکی من و خندیدن دوستانم از اینکه چقدر از آنها بدم می آید!!

فلیان را دوست دارم به شرطی که "دیگران" بکشند و دودش اینطرفها نیاید! چاق کردن و حلقه و سه کام حبس و این مزخرفات جالب است گاهی! اگر برای دیگران باشد!!!

شوخی های دوستانه را دوست دارم! وقتی با او مچ می اندازم و از شدت خنده دستم رها میشود و به راحتی دستم را میخواباند!

ناهار های دُنگی را دوست دارم! مهمان شدن را دوست دارم! اما خب،دوست ندارم کسی را مهمان کنم!!! :دی

همه چیز خوب است! همه هستند! فائزه را دارم ،گرچه دور،اما دارمش! نادیا هست،گرچه ساکت،اما هست! و دوستی دارم که گرچه صمیمی نیست خیلی،اما آرامش بخش است!مرجان را میگویم! خیلی چیزها دارم!خیلی کس ها را دارم! همه چیز خوب است...

ولی خب، نمیدانم چه مرگم است که همیشه ی خدا مینالم!

شاید...ممممم... نمیدانم!

آرام روی زخمم را خشک میکنم،خوب که خشک شد باز پماد سوختگی را برمیدارم و پانسمان را عوض میکنم و باز هم همان داستان... خدا را شکر فقط اندازه ی یک کف دست است! خدا؟؟؟ شکر؟؟؟ هه ه! "دهانت را ببند دختر!"

راستی،آن اتفاق خوبی که قرار بود بیفتد، اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت میفتد و وای که چقدر خوب است! شاید آن اتفاق،زندگی من را... نه نه!زندگی همه ی خانواده را! زیر و رو کند! شاید یک رنگی به این زندگی کمرنگ بدهد! 

کاش زودتر همه چیز اوکی شود!!

همین!

شِت!

کلی نوشته بودم! دستم رفت رو کلید ضربدر! همش پرید! :|

پست آخر

پاییز که میرود،باید رفت

نباید گذاشت به برف و بوران برسد،درست ته همان پاییز باید رفت! تا نه رد پایی در برف باقی بماند،نه گرمای وجودی. نه دردی و نه تسکینی....

پاییز که میرود باید شال و کلاه کرد و آماده شد برای سرمایی که در پیش است

باید خودت را گرم نگه داری و البته ذهنت را سرد

نه که ذهنت میوه ی فصل گرم باشد و سرد نگهش داری تا در زمستان به کار بیاید،نه! فقط باید سرد بماند،آخر مرده را که از سرد خانه در بیاوری،بو میگیرد،میپوسد،گند میزند به اطرافش و آنوقت دیگر کار از کار گذشته است...

ذهنی که مرده،همان بهتر که تا ابد در سردخانه ی خیال،باقی بماند...

تا شاید،بلکه شاید روزی برسد، که آشنایی بیاید،شناسایی کند و دفن کند این ذهن مرده را...

خدا را چه دیدی،

شاید رستاخیز هم به پا کرد!

شاید ذهنم را گرم کرد و قلبم را از زیر خروارها خاک بیرون کشید و دوباره روح تازه ای به آن دمید...

البته فقط شاید...!

آری...

داشتم میگفتم... پاییز که میرود، باید گذاشت و گذشت...

برای توشه ی راه هم، تنها یک هندزفری کافیست...

پاییز که میرود...

آه...


پاییز دارد میرود و دست من را هم گرفته!

من از "فصل شکوفه"،از اینجا، کوچ میکنم...

دیگر راه را یاد گرفته ام

پشتوانه نمیخواهم... به تنهایی سِیر میکنم...

از شکوفه باران میروم اما

اما هنوز هم،

من،

همان "کبوتر ِ پاییزی"،

همان "دختر شکوفه" ام!


قرار بود این پست پست آخر باشه و من برم و دیگه اینجا ننویسم و برم یه وبلاگ جدید مثلاو در اینجا رو تخته کنم!این پستم خیییلللللییییی وقت بود که نوشته بودم! ولی خدایی وقتی آدم به وبلاگ خودش سر نمیزنه،دیگه چجوری میخواد دوتا وبلاگو با هم داشته باشه! آخه خود من امتحانمو پس دادم! وبلاگای دیگه ای هم دارم که دارن خاک میخورن و خیلی وقته حتی بازشون نکردم ببینم چه خبره! 

خلاصه که این کارا به ما نیومده! ما همین جا هستیم کماکان! البته پدر این اعتیاد به فیض بوق بسوزه که این آدمای بی جنبه رو معتاد میکنه! :| والا به قران! :|

وای انقدر حرف دارم که بزنم که نمیدونم از کجا شرو کنم!

البته الانا دیگه پست باید تموم شه چون میدونم هیشکی حوصله اینهمه وراجیو نداره!

فقط بگم که ماشینو که دزد برده بود که البته مسبب اصلیش بنده ی حقیر بودم پیدا شده!البته به قول بابام بدنش! چون همه چیشو بردن،الانم داره گوشه ی کلانتری خاک میخوره! چون ماشالا هزار ماشالا مراحل بیرون آوردنش از تو کلانتری خودش یه هفت خان داره! :|

دیگههههههههههه....

آهان! جریان اون ناگهانی های دوست داشتنی بود؟!! الان کار به جاهای باریک کشیده! یعنی به ... خوردن افتادم رسما! :دی البته از طرف اوشون نه! از طرف یکی دیگه! :پی

دیگه....

آهاااااااااااااااان! راستی نکنه فردا بزنه دنیا نابود شه!

من تازه دارم معنی زندگیو میفهمم! نمیخواااااااام!!!!

وای خدایا جون هرکی دوس داری نابود نشه! :(

خلاصه تا قبل اینکه نابود شه همین جا بگم اگه بدی خوبی از من دیدین به بزرگی خودتون ببخشین،حلال کنید! :-<

حوصله ندارم سر پل صراط واسم به خاطر شما!! :دی نوکرتونم هستم!!

دیگهههه....

آهاننننننن!!!

یلداتون مبارررررررررررکککککککککککک!!!

وای ما فردا مهمون دارییییییییممممممممممم!!!

هی به مامانم میگم عزیز دلم قراره دنیا نابود شه دیگه چرا انقد اذیت میکنی مارو! میفپرفتیم خونه مامان جون راحت بودیمااااااا!! به گوشش نمیره که!


دیگه اینکه مسنجرم خرابه تورو خدا اگه یه وقت پی ام دادین ج ندادم ناراحت نشین! پی اما خیلی دیر میرسن بهم! :( با گوشیم آن میشم!


آهان دیگه اینکه چهارشنبه ی هفته ی پیش با دوستان (مختلطی! :|) رفتیم نمایشگاه تهران!کللللی مزه داد! جاتون خالی! البته لازم به ذکره که اون جنسیا دوستای من نبودنا! :|


دیگه چی...؟!

آهاااااااااااااااااااننننننن!!

وای واسم دعا کنییییییییینننننننننننننننن!!

تورو خدا دعا کنید اونی که تو دلمه بشه! وای خدا یعنی میشه؟!


تازه یه خبر دیگه ام هست که اونو اگه دنیا نابود نشد بعدا بهتون میگم!!

دوستون دارممممم!!

زمستونتون پر از رد پاهای دو نفره روی برف! :دی

ﻣﺎﺷﯿﻨﻤﻮﻧﻮ دزد ﺑﺮﺩ :|