فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

.

دلم نمیخواد چس ناله کنم همش ولی خب میدونی ادم وقتی یاد اینجا میفته ک دلش میگیره! ک دلش برا قدیما تنگ میشه! برا وقتایی ک شاد بود... برا وقتایی ک همه چی درست بود... یا لااقل فکر میکردیم درست بود

دلم میخواد از این برزخ نکبت باری ک اسمش زندگیه و توش مجبوری درد بکشی و لبخند بزنی ب درک واصل شم و برم ب جهنم! واقعا دلم میخواد !

حداقل تو جهنم مجبور نیستم وقتی درد میکشم و عذاب سلول به سلول تنمو روحمو گرفته لبخند بزنمو بگم بخندم

مجبور نیستم تظاهر کنم به خوشحالی ک کسی حال بدمو نفهمه

محبور نیستم جلو تیکه ها و بد لحنیای دیگران لال شم ک کش پیدا نکنه چیزی

مجبور نیستم خودمو مجبور کنم ب خوب‌ بودن

حالم از این برزخی ک اسمش زندگیه ب هم میخوره

کاش بتونم عوض کنم این برزخو 

کاش چشامو باز کنم ببینم تمام این زندگی خواب بوده و من اصلا متعلق ب اینجا نیستم

یه دختر ۲۶ ساله تو یه کشور خیلی دورتر از اینجا ام ک تنها برای خودش زندگی میکنه و کار مورد علاقشو انجام میده و گاه گاهیم با دوستاش بیرون میره و بعضی اوقات ب خونوادش سر میزنه

همینو میخوام فقط

یعنی میشه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد