فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

برف امسال

امسال برف نیومد نیومد ولی وقتی اومد کولاک کرد.

اونروز من تهران بودم و هیچ خبری نبود اونجا. ساعت 7 و نیم بود که دیدم بابام فرت فرت زنگ میزنه و اس ام اس میده که کلاستو ول کن و بیا.منم که هیچی نمیدیدم اونجا میگفتم حتما یه برف معمولی اومده و بابام داره شلوغش میکنه.ساعت 8 رفتم سوار مترو شدم. نگم از داد بیدادا و تماسای مکرر بابام که میگفت آژانس بگیر و  بیا اونم تو اون شلوغی انقلاب و چهارراه ولیعصر! خلاصه سوار مترو شدم که برم آزادی که داداشم از پادگان زنگ زد و گفت که بابا بهم زنگ زده که تو بری خونه ی من!!!!!! منم دیگه کلافه شدم و داد بیداد و پیاده شدم و زنگ زدم به مامانم که غر بزنم.خلاصه مامانم یادم انداخت که باید دارو بخورم و داروهام خونس! 

خلاصه دوباره سوار شدم و به داداشم زنگ زدم و گفتم ک اصلا نمیتونم بیام خونتون. داداشمم گفت برو ازادی من مرخصی میگیرم میام دنبالت!!!!

منم رفتم دیدم ماشین هست سوار شدم و زنگ زدم که داداشم نیاد!

ساعت8ونیم بود که سوار تاکسی شدم. اون موقع تازه ازادی برف میومد. خلاصه رفتیم و رفتیم با ترافیک فراوان و خفن تا رسیدیم به سه راه شهریار! دروغ نگفتم اگه بگم نزدیک دو ساعت اونجا بودیم! شانس اوردم غیر از من بقیه مرد بودن و پیاده میشدن و ماشینو هل میدادن. خلاصه اونجا که زیر گذر بود رو با هزار بدبهتی رد کردیم و راهو میرفتیم واقعا کولاک بود یعنی خفن بود خیلی! کل شیشه بغل ماشینو برف گرفته بود و حتی بیرونو نمیشد دید.

خلاصه رفتیم و رسیدیم به یه پل روگذر. اونجا ماشین میرقصید رسما! رفتیم افتادیم تو گل و گیر کردیم و مردا پیاده شدن و هل دادن باز اینجا ام یه نیم ساعتی گیر کردیم و بعد رفتیم به سمت شهریار! بابای بنده خدای من از ساعت 9 ونیم که همیشه میرسم رفته بود سر خیابون اصلی و حالا ساعت 11 بود!!! 

نشون به اون نشون که ساعت 11 و ربع تازه رسیدم پیش بابام و بعد با بدبختی رفتیم خونه.

یعنی پسر عمم مارو رسوند. تو ماشین دستمو گذاشتم رو دست بابام و بوسش کردم چون خیلی بد باهاش حرف زده بودمو واقعا حق داشت که انقدر نگرانم باشه. ساعت 11 و نیم رسیدیم خونه بعد از تحمل سختی های بسیار. 

هدفم از نوشتن این پست نمیدونم چی بود فقط خواستم اون روزمو بنویسم


نظرات 2 + ارسال نظر
گمشده پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 06:04 ق.ظ http://light-star.blogsky.com/

سلام. نمی یای دیگه؟ چند ماه یه بار بیا حداقل.

سلام
یه سوال! من قبلا میشناختمت؟
نه دیگه این روزا کسی حوصله خوندن ادمو نداره
حتی حوصله شنیدن حرفاتو هم ندارن
منم یاد گرفتم بریزم تو خودم
استعداد شعرمو نوشتنمو خوندنمو هرچی ک داشتمو نگه داشتم برای خودم اونقدری ک یادم رفت یه روز این کاره بودم...
الانم دیگه به قول شاعر میلی برای در گشودن نیست...
ولی خوشحال میشم بشناسمت

ojobe چهارشنبه 16 آبان 1397 ساعت 11:22 ب.ظ http://ojoobeam.blogsky.com

دیگه هیچکی به وبلاگش سر نمیزنه نه؟

عهههه ابان ۹۷ کامنت دادی
نه دیگه همه اینستا و تلگرام و جاهای دیگه ان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد