امسال برف نیومد نیومد ولی وقتی اومد کولاک کرد.
اونروز من تهران بودم و هیچ خبری نبود اونجا. ساعت 7 و نیم بود که دیدم بابام فرت فرت زنگ میزنه و اس ام اس میده که کلاستو ول کن و بیا.منم که هیچی نمیدیدم اونجا میگفتم حتما یه برف معمولی اومده و بابام داره شلوغش میکنه.ساعت 8 رفتم سوار مترو شدم. نگم از داد بیدادا و تماسای مکرر بابام که میگفت آژانس بگیر و بیا اونم تو اون شلوغی انقلاب و چهارراه ولیعصر! خلاصه سوار مترو شدم که برم آزادی که داداشم از پادگان زنگ زد و گفت که بابا بهم زنگ زده که تو بری خونه ی من!!!!!! منم دیگه کلافه شدم و داد بیداد و پیاده شدم و زنگ زدم به مامانم که غر بزنم.خلاصه مامانم یادم انداخت که باید دارو بخورم و داروهام خونس!
خلاصه دوباره سوار شدم و به داداشم زنگ زدم و گفتم ک اصلا نمیتونم بیام خونتون. داداشمم گفت برو ازادی من مرخصی میگیرم میام دنبالت!!!!
منم رفتم دیدم ماشین هست سوار شدم و زنگ زدم که داداشم نیاد!
ساعت8ونیم بود که سوار تاکسی شدم. اون موقع تازه ازادی برف میومد. خلاصه رفتیم و رفتیم با ترافیک فراوان و خفن تا رسیدیم به سه راه شهریار! دروغ نگفتم اگه بگم نزدیک دو ساعت اونجا بودیم! شانس اوردم غیر از من بقیه مرد بودن و پیاده میشدن و ماشینو هل میدادن. خلاصه اونجا که زیر گذر بود رو با هزار بدبهتی رد کردیم و راهو میرفتیم واقعا کولاک بود یعنی خفن بود خیلی! کل شیشه بغل ماشینو برف گرفته بود و حتی بیرونو نمیشد دید.
خلاصه رفتیم و رسیدیم به یه پل روگذر. اونجا ماشین میرقصید رسما! رفتیم افتادیم تو گل و گیر کردیم و مردا پیاده شدن و هل دادن باز اینجا ام یه نیم ساعتی گیر کردیم و بعد رفتیم به سمت شهریار! بابای بنده خدای من از ساعت 9 ونیم که همیشه میرسم رفته بود سر خیابون اصلی و حالا ساعت 11 بود!!!
نشون به اون نشون که ساعت 11 و ربع تازه رسیدم پیش بابام و بعد با بدبختی رفتیم خونه.
یعنی پسر عمم مارو رسوند. تو ماشین دستمو گذاشتم رو دست بابام و بوسش کردم چون خیلی بد باهاش حرف زده بودمو واقعا حق داشت که انقدر نگرانم باشه. ساعت 11 و نیم رسیدیم خونه بعد از تحمل سختی های بسیار.
هدفم از نوشتن این پست نمیدونم چی بود فقط خواستم اون روزمو بنویسم