فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

کاش میدید که خودش چی میخواد

اون نمیدونه از زندگی چی میخواد

هیچ وقت نمیدونست. اون فقط میخواد یکی بخوادش. نمیخواد که "من" بخوامش. فقط میخواد که یکی بخوادش

همیشه دنبال یه نشونه بود که کی میخوادش. میگفت: اون بیشتر درک میکنه، یا اینکه اون بهم کادو داده پس خیلی دوستم داره.

 همیشه دنبال این بود ک نشونه ها میگن کی بیشتر میخوادش. دنبال خواسته شدن بود اما هیچ وقت به دل آدما نگاه نکرد. شایدم من هیچ وقت دلمو براش باز نکردم. الانم که برگشته باز دنبال «خواستن من» نیست. فقط میخواد یکی بخوادش و به هر دری چنگ میزنه. هرکی باشه مهم نیس فقط یکی بخوادش. الانم نمیتونم دلمو باز کنم. حتی دیگه نمیتونم لبمو باز کنم. فقط میتونم موهامو باز کنم تا سفیدیاشو ببینه...

وقتی که ماه کامل شد

همیشه ته ته ته دلم قرص بود. دنیا هم که نباشد، باز تو هستی. انگار تو رفتن بلد نبوده ای هیچ وقت. اصلا هروقت قهر بودیم تهش مطمئن بودم ک اصلا تو بگو یک سال هم که طول بکشد باز تو هستی. اصلا باور نمیکردم یک روز نباشی. یک روز گنگی مفرط مرا غرق کند یک روز ته ته ته دلم خالی شود یک روز برسم به نبودنت.



همیشه ته ته دلم قرص بود به بودنت

همیشه قرص ِ ته دلم تو بودی

این بار اما

قرص برنج مینشانم

ته دلم 

درست جای تو



چقدر عجیب!

الان نشستم دارم نوشته های قبلی و حتی خیلی قبلی وبلاگمو نگاه میکنم! 

یه جمله اومد تو ذهنم: چقدر جلف بودم

یه جمله اومد تو قلبم: چقدر شاد بودم

عجیبه... خیلی عجیبه...

یعنی کی این وبلاگو مینوشته؟

.

دلم نمیخواد چس ناله کنم همش ولی خب میدونی ادم وقتی یاد اینجا میفته ک دلش میگیره! ک دلش برا قدیما تنگ میشه! برا وقتایی ک شاد بود... برا وقتایی ک همه چی درست بود... یا لااقل فکر میکردیم درست بود

دلم میخواد از این برزخ نکبت باری ک اسمش زندگیه و توش مجبوری درد بکشی و لبخند بزنی ب درک واصل شم و برم ب جهنم! واقعا دلم میخواد !

حداقل تو جهنم مجبور نیستم وقتی درد میکشم و عذاب سلول به سلول تنمو روحمو گرفته لبخند بزنمو بگم بخندم

مجبور نیستم تظاهر کنم به خوشحالی ک کسی حال بدمو نفهمه

محبور نیستم جلو تیکه ها و بد لحنیای دیگران لال شم ک کش پیدا نکنه چیزی

مجبور نیستم خودمو مجبور کنم ب خوب‌ بودن

حالم از این برزخی ک اسمش زندگیه ب هم میخوره

کاش بتونم عوض کنم این برزخو 

کاش چشامو باز کنم ببینم تمام این زندگی خواب بوده و من اصلا متعلق ب اینجا نیستم

یه دختر ۲۶ ساله تو یه کشور خیلی دورتر از اینجا ام ک تنها برای خودش زندگی میکنه و کار مورد علاقشو انجام میده و گاه گاهیم با دوستاش بیرون میره و بعضی اوقات ب خونوادش سر میزنه

همینو میخوام فقط

یعنی میشه؟

مروری بر ۹۷

خب خب خب! باورم نمیشه اصلا سال ۹۷ پست نذاشتم و از آخرین پستم بیشتر از یه سال میگذره!

انگار همین دیروز بود ک تو برف گیر کرده بودم

سال ۹۷ رو بخوام کلی بگم میتونم بگم زیاد سال خوبی نبود برام. یعنی سال خوبی برای خودم نساختم. از اخرای بهمن ۹۶ رفتم سرکار. کاری که به رشتم مربوط نبود و دوسش نداشتم و هرلحظش برام عذاب بود. ولی خب الان هم راه افتادم تو کارم هم عادت کردم به شرایط. 

دیگه اینکه با ادمایی اشنا شدم و وقتمو صرفشون کردم که اصلا ارزش نداشتن اصلااااا. از دوست بگیر تا به اصطلاح کسایی که زرررر مفت میزدن که عاشقن. فقط میتونم بگم سال خوبی نبود اصلا و همش برام عذاب روحی بود و واقعا اگه داداشم نبود نمیدونستم چجوری میتونم باهاش کنار بیام. 

تنها کار مفیدی که تو ۹۷ کردم این بود که بعد از یه ساااال بالاخره پایان ناممو دادم در لحظه ی اخر که سنوات نخورم. و دیگر هیچ.

امیدوارم ۹۸ برام‌یکم بهتر باشه

۹۸ ام البته تا این لحظه هیچ گلی به سرم نزده و اگه بخوام صادق باشم نسبت به همین روزای پارسال حتی بدترم هست...

من امسال به اینم رسیدم که درسته که هرکی مدرک داره الزاما باشعور نیست، ولی به چشم خودم دیدم ۸۰٪ کسایی که مدرک ندارن واقعا شعور هم ندارن... شایدم این عقده ایای روانی که دور منو گرفتن اینجورین... به هرحال برای روحم دعا کنید

البته فک نکنم کسی باشه بخونه اصن