فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

کاش میدید که خودش چی میخواد

اون نمیدونه از زندگی چی میخواد

هیچ وقت نمیدونست. اون فقط میخواد یکی بخوادش. نمیخواد که "من" بخوامش. فقط میخواد که یکی بخوادش

همیشه دنبال یه نشونه بود که کی میخوادش. میگفت: اون بیشتر درک میکنه، یا اینکه اون بهم کادو داده پس خیلی دوستم داره.

 همیشه دنبال این بود ک نشونه ها میگن کی بیشتر میخوادش. دنبال خواسته شدن بود اما هیچ وقت به دل آدما نگاه نکرد. شایدم من هیچ وقت دلمو براش باز نکردم. الانم که برگشته باز دنبال «خواستن من» نیست. فقط میخواد یکی بخوادش و به هر دری چنگ میزنه. هرکی باشه مهم نیس فقط یکی بخوادش. الانم نمیتونم دلمو باز کنم. حتی دیگه نمیتونم لبمو باز کنم. فقط میتونم موهامو باز کنم تا سفیدیاشو ببینه...

.

دلم نمیخواد چس ناله کنم همش ولی خب میدونی ادم وقتی یاد اینجا میفته ک دلش میگیره! ک دلش برا قدیما تنگ میشه! برا وقتایی ک شاد بود... برا وقتایی ک همه چی درست بود... یا لااقل فکر میکردیم درست بود

دلم میخواد از این برزخ نکبت باری ک اسمش زندگیه و توش مجبوری درد بکشی و لبخند بزنی ب درک واصل شم و برم ب جهنم! واقعا دلم میخواد !

حداقل تو جهنم مجبور نیستم وقتی درد میکشم و عذاب سلول به سلول تنمو روحمو گرفته لبخند بزنمو بگم بخندم

مجبور نیستم تظاهر کنم به خوشحالی ک کسی حال بدمو نفهمه

محبور نیستم جلو تیکه ها و بد لحنیای دیگران لال شم ک کش پیدا نکنه چیزی

مجبور نیستم خودمو مجبور کنم ب خوب‌ بودن

حالم از این برزخی ک اسمش زندگیه ب هم میخوره

کاش بتونم عوض کنم این برزخو 

کاش چشامو باز کنم ببینم تمام این زندگی خواب بوده و من اصلا متعلق ب اینجا نیستم

یه دختر ۲۶ ساله تو یه کشور خیلی دورتر از اینجا ام ک تنها برای خودش زندگی میکنه و کار مورد علاقشو انجام میده و گاه گاهیم با دوستاش بیرون میره و بعضی اوقات ب خونوادش سر میزنه

همینو میخوام فقط

یعنی میشه؟

اون روی یه فروردینی...

گفته بودم حرصم درومده یه کاری کردم.

خب میخوام الان فضا سازی کنم براش. فرض کنین ارشد میخونین و یه درس خیلی سخت دارید ک تایم کلاسیش دقیقا بعد ناهاره و شما هم (بلا نسبت) هیچی نمیفهمین از حرفای استاد... یه مشت آمارو و احتمالات و توزیع نمایی و ارلنگ و کوفت و مرض ! خلاصه چاره ای ندارید جز اینکه به ندای معدتون گوش بدید و چرت بعد از نهار تو سر کلاس تجربه کنید...اونم ب مدت یه ترم کامل! ماه رمضونشم ک آدم نزده میرقصه(میخوابه) دیگه چ برسه سر کلاس سیستم های صف هم باشی!

خلاصه فرض کنید استاد این درس یه پروژه داده بهتون و گفته میتونید دو نفری انجامش بدید، شما هم تصمیم میگیرید ساده ترین پروژه ممکن رو (ک از همون هم هیچی سر در نمیارید ) بردارید،و به جاش تک نفره انجامش بدید . و از دغدغه ی دیگران برای یافتن همگروهی فارق اید. تا اینکه روز اخر متوجه میشید ک استاد گفته حتما باید گروه بندی باشید!تا اینجا ظاهرا مشکلی وجود نداره....

مشکل از اینجا شروع میشه که پسر بپیچون و تنبل کلاس ک ترم قبل معدلش از حد نساب پایین تر شده،تنها کسیه ک همگروهی نداره و ناچارید در مقابل گرفتن کلی قول و قرار قبول کنید ک هم گروهیتون شه.

فرض کنید قرار میذارید که شما برید مکان مورد نظر و دیتا های مورد نیاز برای انجام پروزه رو جمع آوری کنید و ایشو طبقه بندی کنه و بده نرم افزار تحلیلشو دربیاره و محاسبه ها رو هم خودش انجام بده.

بعد از دو هفته شما دیتا هارو تحویل میدید. یک هفته بعد ازش میپرسید میگه انجام میدم حالا وقت هست. هفته بعد همینطور، هفته ی بعدش همینطور، پی ام میدید همین جوابو میده تااااا دو ماه میگذره و 5 روز به تحویل پروژه باقی مونده...

دیگه شما عملا بال بال میزنیدو باز پی ام میدید و خبری نمیشه!! روز بعد بازززز  بهش پی ام میدید و ایشون از چمدونش و فضای فرودگاه، در حال سفر به ترکیه عکس میفرسته! و وقتی عصبانی میشید میگه مسافر رو اینجوری راهی نکن!! برسم اونور پی ام میدم و شما قسم و آیه میارید ک جون مادرت نپیچون... اونروز میگذره و خبری نمیشه، فرداش هم خبری نمیشه و شب شما پیام میدید که چیشد سلطان پییچش؟و جوابی دریافت نمیکنید. فردا بعد از ظهر پی ام میده من در خدمتم! در کمال تعجب میگید خب؟ برگشتی؟ میگه نه من فردا شب تهرانم اوکی میکنیم فردا! میگید امروز روز اخر بود من انجام دادم و فرستادم برا استاد اونم میگه امروز سوم بود! شما هم کلی غر میزنید و اون باز وعده ی فردا رو میده.یعنی 4 ام!

4 ام صبح از خواب بیدار میشید و گوشیو چک میکنید ولی خبری نیست شما هم نرم افزاری که ریخته بودین روی لبتاب اوشون رو سعی میکنید دانلود کنید.ظهر بهش پی ام میدید اما خبری نیست ک نیست!ساعت 6 بعد از ظهر درحالی ک کفری شدید و نتونستید نرم افزار رو از صبح تا حالا دانلود کنید، پیام میده که سر کارم و تا یه ساعت دیگه میرسم خونه دیگه اوکی میکنیم.

یه نفس راحت میکشید و صبر میکنید تا یه ساعت دیگه... دو ساعت....سه ....چهار...پنج ساعت!!! ساعت 11 شبه و فردا باید پروژه تحویل داده بشه اما از هم گروهی خبری نیست!!

با عصبانیت تمام شمارشو از یکی از بچه ها میگیری و زنگ میزنی. در حالی ک صداش میپیچه جواب میده و میگه تازه رسیده خونه و داره دوش میگیره و تا یه ربع دیگه میاد!!!

یه ساعت بعد در حالی ک خونتون ب جوش اومده و درمونده شدید پیام میدید ک ایشالا تو حموم غرق شدی؟؟ و جوابی نمیده

میخوابید و بیدار میشید اما حتی پی ام رو سین نکرده. 

ساعت 12 ظهر در کمال عجز و ناامیدی  و عصبانیت پی ام میدید که هروقت پی ام رو سین کردی دنبال یه پروژه برای خودت باش. موفق باشی، خدا نگهدار.

بعد دست به کار که چ عرض کنم! دست به دامن میشی.... از کلاس 12 نفری به 6 نفر پی ام میدی کمکت کنن و توضیح بدن چیکار باید کنی... لابهلای جزوه دنبال فرمولایی میگردی ک هیچی ازشون نمیفهمی و یکی از بچه ها برات با نرم افزار دوتا از جدولا رو میفرسته... یکی کلی ویس میده  و توضیح میده... یکی از فرمولا عکس میگیره...یکی پروژه مشابه میده کمک کرده باشه... خلاصه با هزار بدبختی ساعت10شب در حالی که مهمون دارین و اعصابت ب هم ریختس پروژه رو ماست مالی میکنی و سر و تهشو هم میاری!

حالا نوبت تصمیم گیریه!

شما اگه بودید اسمشو ب عنوان هم گروهیتون میزدید تو پروژه یا نه؟ خدایی میزدید یا نه؟؟؟

.

.

.

.

فایل رو درحالی ک فقط اسم خودم توش بود ضمیمه کردم و دو خطم توضیح دادم ک فلانی همگروهیم بود و اصلا همکاری نکرد جوابمم نداد!! و ارسال...

بعد از نیم ساعت ک آروم تر شدم ایمیلمو چک کردم دیدم یکی ایمیل داده ک اشتباه فرستادید!!

حالا دوباره گشتم دنبال یه ایمیل دیگه و گوشیمو چک کردم دیدم یکی از بچه ها پی ام داده ک چرا ب پسره گفتی اسمشو نمیزنی؟؟؟؟؟؟؟این بچه بازیا چیه؟؟؟ اسمشو بزن و فلان... منم نوشتم که دو ماهه دارم دنبالش میدوم! از دیروز تا حالا جوابمو نداده! از اول میگفت انجام نمیدم،میدادیم بیرون انجام بدن برامون! من ک مشکلی نداشتم... برگشته میگه پولشو بگیر!!! 

خب اخه ن.ف.ه.م! کسی پروژه انجام میده پول میگیره ک بلده! نه من که هر خطشو از یکی پرسیدم و رسما ب فنا رفتم تا انجام شده! من بخوام پول بگیرم اندازه پول خون طرف میگیرم...

منم دیگه گفتم لطف کن تو دخالت نکن. اونم گفت خیلی بچه ای...

منم گفتم ب هرحال اارسال کردم رفته. اما نگفتم ارسالم ب یه ایمیل اشتباه بود

ایندفعه موقع ایمیل زدن،اسم پسره رو تو پروژه اوردم اما تو توضیحام به گفتن اینکه فلانی همکاری نکرد قناعت کردم!

اما راستشو بخواین الان پشیمونم!باید کامل میگفتم ک حتی یه خطشم اون انجام نداد...بز!

بله همین!

حالا اگه حوصلوتن اومد و متنو خوندید دلم میخواد بدونم شما بودید جواب نامردی و قال گذاشتنتون رو با ب اصطلاح (بچه بازی) میدادید یا زحمتتون رو با طرف شریک میشدید؟؟

گلچین روزگار...

دلم میخواد گریه کنم... به وسعت دوتا چشمهام... به پهنای گردی صورتم ... به شدت بغض گیر کرده توی گلوم...

دراز کشیده بودم و با خنده برنامه خندوانه رو میدیدم و تلگرام چک میگردم که یهو تو یکی از گروه های دوستانه یه عکس آشنا دیدم. اولش مغزم هنگ کرد،وقتی "انا لله و انا الیه راجعون" زیرشو دیدم، نتونستم هندل کنم که این کیه.مغزم هی گشت و پیدا نکرد...چشمم ادامه ی متنو دنبال کرد...درگذشت ناگهانی دکتر سید مهدی اینانلو... مغزم ایست کرد...تمام بدنم لرزید...یخ کردم....مامااااااننن؟؟؟ با ترس گفت چیه؟؟؟؟ گفتم دکتر اینانلو مرد...کپ کرد... من،مامانم،بابام...کپ کردیم...دروغه... همش دنبال تکذیب این خبر کذایی میگشتم... برا اثبات اینکه دروغه تا به منشیش هم پیام دادم ،برام مهم نبود نصفه شبه...مهم این بود که دروغ باشه...که نبود... که  ایست قلبی یه پزشک عالی و یه جوون سی و خورده ای ساله و یه تازه داماد شده رو از بین برد...

شاید خیلی به نظر مسخره بیاد که آدم برای دکترش انقد ناراحتی کنه و پست بذاره نه؟؟خب این دکتر نشد یه دکتر دیگه...

اما برای من مسخره نیست. اصلا هم مسخره نیست...حتی جلو اشکامو نمیتونم بگیرم... چون از روزی که تو مطبش پرنده پر نمیزد اونجا بودیم تا امروزی که حتی صندلی خالی پیدا نمیشد برای نشستن... از سال 88 یا 89 تا امروز... یادم نمیره روزی رو که داداشم یواشکی گفت این دکتره میره مناطق محروم و مجانی دندونای بی بضاعتا رو معالجه میکنه... یادم نمیره اون دورانی که به سرم زده بود کنکور تجربی بدم و وقتی بهش گفتم با روی باز استقبال کرد و چقدر راهنماییم کرد و حتی هرسری بهم میگفت موقع درست کردن دندون مامان یا بابام کنار دستش وایسم و ببینم و گه گاهیم برام توضیح میداد که علاقه مند شم...یادم نمیره روزی رو که برای پدرم از شادیش برای استادیار شدنش میگفت و چشماش میدرخشید... یادم نمیره روزی رو که از رتبه دو رقمیش بدون استفاده از سهمیه ی برادر و فرزند شهیدیش گفت و افتخارات دانشگاهیش... یادم نمیره از اون موقع که کوچیک بودم تازه سنم قانونی شده بود و مث یه راهنما سعی میکرد کمکم کنه برای انتخاب رشته ی دانشگاهی،تا امروزی رو که با سر پایین باهام صحبت میکرد چون یه خانوم مهندس بیست و چند ساله شده بودم... یادم نمیره  اون روزی که دو دستی با انبر داشت دندون عقلم رو از دهنم میکشید بیرون و من نمیتونستم با دیدن جدیتش ،خندم رو کنترل کنم...یادم نمیره اون دو روزی رو که دو تا 4 ساعت تمام زیر دستش بودم تا دندون عقلای دیگمو با جراحی در بیاره و آخرش بهم گفت چقدر صبوری و من تو دلم گفتم بهت "اطمینان "دارم و جواب ظاهریم فقط یه لبخند بود...یادم نمیره چقدر باهام صحبت کرد برای عمل لثه...یادم نمیره خندشو وقتی ک گفتم" دارم به این فک میکنم که موقع عمل اگه گریم گرفت و بینیم کیپ شد،چجوری نفس بکشم!"یادم نمیره شوخ طبعیش و در عین حال مودب و با شخصیت بودنش رو...یادم نمیره سرخ شدن صورتش رو وقتی که همسرشو که یه خانوم دکتر ارتودنتیست بود، به پدرم معرفی میکرد...یادم نمیره ده روز پیش رو که توی مطب شلوغش که جای سوزن انداختن نبود نشسته بودم و برای پروژه ی یکی از درسام دیتا جمع میکردم رو،که از ساعت 3 بعد از ظهر تا 9 شب فقط یکبار از اتاقش بیرون اومد و بی وقفه کار کرد...

یادم نمییره چون هیچ وقت دکتر دلسوز و بی نقص توی زندگیم ندیده بودم...

تا حالا کسیو دیدین که حسرت جراحی لثه داشته باشه؟؟؟

من دارم... الان از ته دلم حسرت میخورم که چرا اینهمه سال از جراحی  ب دست تنها دکتری که بهش اعتماد داشتم فرار کردم..

برام مهم نیس که غیر منطقی به نظر بیاد... اما من برای بهترین ، با حوصله ترین و با اخلاق ترین دندون پزشکی که توی عمرم دیدم،امشب اشک میریزم.

+فاتحه ای قرائت کنید لطفا.


پ.ن: خیلی وقت بود که هیچی به این بلند و بالایی و از ته قلبم ننوشته بودم. وقتی غم رو دلت سنگینی میکنه و کسی نیست که حستو بفهمه و درکت کنه،نوشتن تنها چیزیه که میتونه سبکت کنه.

خوشحالم که هنوز اینجا رو دارم. حتی اگه هیچ کس نخونتش.

ساعت ٢:٤٠ بامداد

-الو؟

+الو؟

-سلام 

+سلام  خوبی؟

-تو خوبی؟قرص خوردی؟

+آره.خوبی؟چیکار میکنی؟

-دارم پُست میدم...

+حالت خوبه؟

-سرده...

سرده...

سرده...

(مث اینجا...بدون تو...)