فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

پست آخر

پاییز که میرود،باید رفت

نباید گذاشت به برف و بوران برسد،درست ته همان پاییز باید رفت! تا نه رد پایی در برف باقی بماند،نه گرمای وجودی. نه دردی و نه تسکینی....

پاییز که میرود باید شال و کلاه کرد و آماده شد برای سرمایی که در پیش است

باید خودت را گرم نگه داری و البته ذهنت را سرد

نه که ذهنت میوه ی فصل گرم باشد و سرد نگهش داری تا در زمستان به کار بیاید،نه! فقط باید سرد بماند،آخر مرده را که از سرد خانه در بیاوری،بو میگیرد،میپوسد،گند میزند به اطرافش و آنوقت دیگر کار از کار گذشته است...

ذهنی که مرده،همان بهتر که تا ابد در سردخانه ی خیال،باقی بماند...

تا شاید،بلکه شاید روزی برسد، که آشنایی بیاید،شناسایی کند و دفن کند این ذهن مرده را...

خدا را چه دیدی،

شاید رستاخیز هم به پا کرد!

شاید ذهنم را گرم کرد و قلبم را از زیر خروارها خاک بیرون کشید و دوباره روح تازه ای به آن دمید...

البته فقط شاید...!

آری...

داشتم میگفتم... پاییز که میرود، باید گذاشت و گذشت...

برای توشه ی راه هم، تنها یک هندزفری کافیست...

پاییز که میرود...

آه...


پاییز دارد میرود و دست من را هم گرفته!

من از "فصل شکوفه"،از اینجا، کوچ میکنم...

دیگر راه را یاد گرفته ام

پشتوانه نمیخواهم... به تنهایی سِیر میکنم...

از شکوفه باران میروم اما

اما هنوز هم،

من،

همان "کبوتر ِ پاییزی"،

همان "دختر شکوفه" ام!


قرار بود این پست پست آخر باشه و من برم و دیگه اینجا ننویسم و برم یه وبلاگ جدید مثلاو در اینجا رو تخته کنم!این پستم خیییلللللییییی وقت بود که نوشته بودم! ولی خدایی وقتی آدم به وبلاگ خودش سر نمیزنه،دیگه چجوری میخواد دوتا وبلاگو با هم داشته باشه! آخه خود من امتحانمو پس دادم! وبلاگای دیگه ای هم دارم که دارن خاک میخورن و خیلی وقته حتی بازشون نکردم ببینم چه خبره! 

خلاصه که این کارا به ما نیومده! ما همین جا هستیم کماکان! البته پدر این اعتیاد به فیض بوق بسوزه که این آدمای بی جنبه رو معتاد میکنه! :| والا به قران! :|

وای انقدر حرف دارم که بزنم که نمیدونم از کجا شرو کنم!

البته الانا دیگه پست باید تموم شه چون میدونم هیشکی حوصله اینهمه وراجیو نداره!

فقط بگم که ماشینو که دزد برده بود که البته مسبب اصلیش بنده ی حقیر بودم پیدا شده!البته به قول بابام بدنش! چون همه چیشو بردن،الانم داره گوشه ی کلانتری خاک میخوره! چون ماشالا هزار ماشالا مراحل بیرون آوردنش از تو کلانتری خودش یه هفت خان داره! :|

دیگههههههههههه....

آهان! جریان اون ناگهانی های دوست داشتنی بود؟!! الان کار به جاهای باریک کشیده! یعنی به ... خوردن افتادم رسما! :دی البته از طرف اوشون نه! از طرف یکی دیگه! :پی

دیگه....

آهاااااااااااااااان! راستی نکنه فردا بزنه دنیا نابود شه!

من تازه دارم معنی زندگیو میفهمم! نمیخواااااااام!!!!

وای خدایا جون هرکی دوس داری نابود نشه! :(

خلاصه تا قبل اینکه نابود شه همین جا بگم اگه بدی خوبی از من دیدین به بزرگی خودتون ببخشین،حلال کنید! :-<

حوصله ندارم سر پل صراط واسم به خاطر شما!! :دی نوکرتونم هستم!!

دیگهههه....

آهاننننننن!!!

یلداتون مبارررررررررررکککککککککککک!!!

وای ما فردا مهمون دارییییییییممممممممممم!!!

هی به مامانم میگم عزیز دلم قراره دنیا نابود شه دیگه چرا انقد اذیت میکنی مارو! میفپرفتیم خونه مامان جون راحت بودیمااااااا!! به گوشش نمیره که!


دیگه اینکه مسنجرم خرابه تورو خدا اگه یه وقت پی ام دادین ج ندادم ناراحت نشین! پی اما خیلی دیر میرسن بهم! :( با گوشیم آن میشم!


آهان دیگه اینکه چهارشنبه ی هفته ی پیش با دوستان (مختلطی! :|) رفتیم نمایشگاه تهران!کللللی مزه داد! جاتون خالی! البته لازم به ذکره که اون جنسیا دوستای من نبودنا! :|


دیگه چی...؟!

آهاااااااااااااااااااننننننن!!

وای واسم دعا کنییییییییینننننننننننننننن!!

تورو خدا دعا کنید اونی که تو دلمه بشه! وای خدا یعنی میشه؟!


تازه یه خبر دیگه ام هست که اونو اگه دنیا نابود نشد بعدا بهتون میگم!!

دوستون دارممممم!!

زمستونتون پر از رد پاهای دو نفره روی برف! :دی