فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

هی میگه نذار!

اوهوم اوهوم!!!

توجه توجه!

میخوام لو بدم!

بعله!

ما چهارشنبه ی پیش،با میس الف تشریفمونو بردیم کافی شاپ،ایشونم مهمونمو کردن!!! (این جمع بستن صرفا جهت احترام بود! بعله!)

بعدش،همینطوری که دور میز نشسته بودیم و داشتیم تو دل خودمون تصور میکردیم که ای کاش به جای اینکه رو به رومونه،یکی دیگه رو به رومون بود،یهو چشممون افتاد به میز!که چجوری بود؟!اگه گفتین!

از این میز چوبیا بود،که روش شیشه میخوره!

بعد زیر این شیشه ها،کللی کاغذ و نوشته بود!تو یکیش نوشته بودن که ما اومدیم اینجا اولین سالگرد ازدواجمونو جشن بگیریم و اینا!!!هی وای من!!!!

بعد من هی گفتم میس الف!!! اینطوری نمیشه!بیا ماهم یه چی بنویسیم!

خلاصه که دختر مردم رو اغفال کردم و نوشتیم و اینا،ولی نمیذاشت بذارم زیر میز که! هی میگفت بابا!زشته منو فامیلیمو نوشتم اینجا!!! منم گفتم خاکی باش!این آقایون هم از خودمونن!(آخه اونجا سه تا آقای محترم هم بودن!!!) منم سرشو گرم کردم و طی یک عملیات انحصاری،کاغذو فرستادم زیر میز!فقط یه کوچولو سایز کاغذ ما بزرگ بود!!!

اینم مدرک جرم!


http://s2.picofile.com/file/7189533973/IMG_20110717_112749.jpg



راستی نوشت!: راستی ما سید بودیم خیر سرمان!

اینم عیدی شما!!!!


پ.ن:خیلی پ.ن دارم!ولی خب از تایم خوابم گذشته،حوصله موصله ندارم الان!ایشالا پستای بعدی!

چشمون سیاه...قربانت شوم!!!

این پستو میخواستم بلافاصله بعد از پست پایین بنویسم!ولی خب نشد دیگه!

حالا میگمش!

4 شنبه ی پیش نه،چهارشنبه ی قبلش،کلاس فیزیک داشتیم.

هلک و هلک بلند شدم و واسه همون یه کلاس یه ساعت نشستم تو راهو رسیدم یونی.ساعت 8:05 بود و استاد هم آن تایم!!! اما خب هنو نرفته بود سر کلاس.مام که از خدا خواسته!دویدم تو و یه جای خالی پیدا کردم و نشستم.

از اونجا که تو یونی ِ ما دخترا ردیفای جلو میشینن و پسرا ردیفای عقب -بدبختانه- ما نمیتونیم پسرارو ببینیم!!!!

داشتم میگفتم!

ساعت شد 8 و نیم و استاده نیومد.یه پسره رفت بیرون و با گوشیش حرف زد و بعد اومد تو و گفت: آقایون،خانوما!زنگ زدم آموزش،گفتن تشکیل نمیشه!ما همه همینجوری نگاش میکردیم!

اونم گفت:اااا!اینا باورشون نمیشه! و اومد کیفشو برداشت و رفت!دخترا از جاشون تکون نخوردن!اما یه سری از پسرا رفتن!

یه پسر دیگه رفت بیرون و داشت با گوشیش صحبت میکرد و بعد از در کلاس اومد تو. من ناخوداگاه چشمم افتاد تو چشماش ، ضربان قلبم تند شد و خیره موندم تو چشمای سبزش و.....

چشماش سبز بود،دور گردی چشماش یه خط مشکی بود و عدسی درشت چشمش،زیباییش رو صد برابر میکرد!با اون مژه های پرش،انگار خط چشم کشیده بود!

محو چشمای سبز و زیباش شده بودم و هیچ صدایی رو نمیشنیدم!

حس کردم لباش تکون خورد اما من اونقدر تو چشماش غرق شده بودم که اصلا صداشو نشنیدم!!!

من: بله؟!

اون!!: میگم زنگ زدم آموزش،گفت تعطیله!

من: آهان!!!!


شاعر هم تجربه! در این مقال میفرماید: دل و دین و عقل و هوشم،همه را به باد دادم!!!!!!


پی اعتراف نوشت!: اعتراف میکنم که وایسادم بیرون کلاس تا اون بیاد و من یه بار دیگه ببینمش!!!!!!!


پی بد شانسی نوشت: چهارشنبه ی پیش حالم خوب نبود و نرفتم دانشگاه!


پی پست قبل نوشت: پولمون رو پس گرفتیم.از شانس ما صاحب مغازه آشنا دراومد و عز و التماس که از شکایتت صرف نطر کن(آخه گفتن میتونه مجوز پوشاکشون رو باطل کنه!یا یه همچین چیزایی) خلاصه همین دیگه! آقاهه هم گفت اونا فروشنده ها هستن،مغازه مال پسرشه.گفت ما که خبر نداریم اونا چ میکنن،ولی گفت که زنه رو اخراج میکنه!بابامم گفت ما نمیخوایم اون بنده خدا از کار بی کار شه.... (آخرشو نفهمیدم چی شد،چون باید میرفتم قضای حاجت،نتونستم گوش بدم!!!!!)


پی تکذیب نوشت:! من فقط از چشم تعریف کردم!هرگونه افکار پلید و غیر اخلاقی و در مغایرت با شرع و عرف را تکذیب مینمایم!!!!


آخه سود تا به کجا؟؟؟!!!!

چند وقت پیش تولد مامانم بود،داداش و زن داداشم براش یه لباس خریده بودن، بعد گفته بودن اگه خوشش نیومد یا اندازش نبود و اینا میاریم عوض میکنیم.اونم گفته بود باشه.

خلاصه یه چند باری رفتیم،اما جنس نیاورده بود، تا اینکه پریروز رفتیم و دیدیم یه رو مانتویی بافت آورده،من خوشم اومد،برش داشتم.به جای اون لباسه.28 تومن بود و دو تومن پس گرفتیم و رفتیم.

با مامانم رفتیم طبقه پایین پاساژ،دیدیم یه مغازه ای همون بافت رو،با همون قیافه و همون جنس گذاشته 12 تومن!!!!!!!!

بردم پیش صاحب مغازه و گفتم ببخشید خانوم این دوتا یکین؟!! گفت آره!خریدی 18؟گفتم نه!28 خریدم! یارو کفش (کف اش) بریده بود! گفت من میخرم 9 تومن،12 میفروشم!

خلاصه!به پدر گفتیم و بردیم مغازه هه،پسش بدیم،دیدیم خانوم طلبکار هم هسسسسس!!!!

بابامم گفت زنگ میزنم اتحادیه هااااا!!!! زنه هم گفت بزن!

و از اونجایی که شب بود و اتحادیه تهطیل بود،بابام زنگ زد به رییس اتحادیه و قرار شد بره و پیگیری کنه!

حالا بابام امروز رفته بود اتحادیه!ببینیم به کجا میرسه!

والا!پررو!تا اون باشه جواب سر بالا نده!


میخواستم دو قسمت نم این پستو،دیدم همین خودش کللی شد!اون قسمت دمیه جذاب تر بود،ولی اگه اینو نمیگفتم تو دلم باد میکرد،میترکیدم!

بعله!

حالا اونو هم در یک فرصت مناسب میگم!

امری نیس؟!   نخیر!عرضی نیس!!!   پس فعلا خدافظظظظظظ!!!

راستی!ایده ی این پستو از پست عارفه گرفته بودم!