وقتی میام اینجا حس میکنم رفتم تو یه حموم عمومی متروکه که یه زمانی پر بوده از رفت و امد و ادما و خنده ها و شادیا و ناراحتیا و بغضاشون اما حالا انقدر خالیه ک حتی انعکاس صدای نفست هم توش میپیچه
مث یه قصر بزرگ و مترکه با تار عنکبوتایی ک همه جا رو پوشوندن...
مث قصر پادشاه تو کارتون اناستازیا...
دلم میخواد وقتی میام اینجا داد بزنم انی بادی هوم؟...
و از پله ها بالا برم و خاطرات دور و دورترمو مرور کنم...
چقدر غمناکه اینجا
دلم نمیاد نداشته باشمش چون هنوز خیلی دوسش دارم و برام یاداور روزای خوب و بد و تلخ و شیرین زندگیمه... دوستت دارم وبلاگ من
حتی اگه هیشکی نگاهت نکنه
حتی اگه متروکه بشی و ارواح تو وجودت پرسه بزنن
حتی اگه تنها ترین بشی باز من هستم. مطمئن باش
دوستت دارم وبلاگ من
حس مشترک
متاسفانه...
من نگات می کنم. دیدی تو این فیلم ها یکی می ره تو یه جای متروکه ای، بعد یهو از یه جایی صدا میاد. یکی فرار می کنه. دنبالش می دوعه می ره می بینه یکیه اونجا قایم شده بود و زندگی می کرد؟
الان من اونم که تو اون جای متروکه قایم شده
چه خوبه که یکی هست... حس زندگی خیلی خوبه