فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

تولد خودم و وبلاگم مبارک!

1- پارسال روز تولدم اصلا خونه نبودم!

صب رفتم مدرسه و ظهر با داداشم رفتیم برام کادو خرید و شب با دوست داداشم و زن و بچش رفتیم بستنی آوازه! (بستنی معروف اینجاس )

دیگه دیر وقت رسسیدیم خونه و من اونروز نت نرفتم! فرداش که رفتم نت،طبق معمول وبلاگ کیامهرو محمد و نیمارو باز کردم و از چیزی که دیدم خشکم زد! یه وبلاگ برای خود خودم! جایی که بتونم توش حرفامو بزنمو آواره نباشم تو کامنت دونیا! :دی

شاید به نظر خیلیا وبلاگ یه چیز ساده باشه،اما برای منی که اون روزا حالو اوضاع خوبی نداشتم، داشتن جایی که بتونم توش حرفامو بزنم،برام یه دنیا بود!

خودم جزو آخرین نفرایی بودم که از کادوم با خبر میشدم! اما این کادو برام بهترین بود!و الان که فکر میکنم میبینم هنوز هم هست!

این پست رو بین همه ی پستای این وبلاگ خیلی دوست دارم!

میدونم این جریانو تا حالا 100 بار گفته بودم ولی خب خیلی بهم چسبیده بود! مرسی نیما! مرسی محمد!


2- نوزده سال پیش درست در چنین روزی، دختری در بیمارستان بوووق متولد شد، که موجبات خوشحالی و خرسندی خانواده را محیا کرد!

راستش از همون اولشم با شنیدن اینکه داداش بزرگم سر به دنیا اومدن داداش کوچیکم که چرا پسر بوده،کلی گریه کرده،کللی خوشحال میشدم و میشوم!

اصن خیلی خوبه که خدا منو به این خانواده عطا کرده! یه حس ویجه ام الان بینشون من!

آیکون خود بزرگ پنداری!!!! :دی


خلاصه که تولدم مبارک دیگه!!!


آقا قبول نیس! الان همه تبریکا تو کامنت دونی پست پایینیه! باید بیاین دوباره تبریک بگین حالا که اینطور شد! :D


آی لاو همه ی دوستایی که تو این یه سال پیدا کردم و عااااااااششششششششقققققققق تک تکشونم!مخضصوصا بعضیاشون که خعلی عزیزن برام و خودشونم میدونن! :d

حس مبهم تک فرزندی!

ینی الان که داداش مهندس دومی هم رفت پی خونه زندگیش،بعد که دیروز آق داداش کوچیکه رفت شهرستان پی درس و زندگی و اینا،رسما داریم پادشاهی میکنیم با خانواده ی سه نفره!

ینی در حدی که ظرفا کم میشه و ما به صورت خود جوش اقدام میکنیم برای شستن ظروف!!

بعد که پشتمون درد میگیره و اینا اول که پشیمون میشیم، بعد رسما دلمون به حال مادر گرام میسوزه ناجور!

دیگه ینی زندگی زیباست در حد بهاری! شب دیر بخواب،صب دیر پاشو،هی بیا نت، زود زود دلشون واست تنگ شه و از این صوبتا!

ولی خودمونیم!اینکه دیگه کسی نیست که اذیتت کنه و دنبالت بدوئه و کسی نباشه که بری دم اتاقش در بزنی و فرار کنی چقدر سخته!

هی وای من!

دلم برا خودم بسوخت در حد زیاد!


پ.ن:تنهایی این روزا زیاد هم خوب نیس!باعث میشه نتونی از فکر و خیالا فرار کنی! ولی بازم لایک به تنهایی!!! :D

حامل ( ــه )...

نه ماه گذشت

"من" آبستن بودم

اما

"تو" فارغ شدی

از عشقم...



پ.ن: خندهــــ هــــایــــ عصـــبیــــــ

پ.ن2: چه آشفته بازاریه

پ.ن3: محسن چاوشی

پ.ن4: محمد نجم

پ.ن5:.....


بعدا نوشت: داغووووونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....

گلاب گلاب کاشانه! تولد کورش خانه! هرررررر!!!! :دی

آخه یکی نیس بگه 13 به در هم وقت به دنیا اومدنه؟؟!!!! مردم میخوان برن به کوه و دشت کمر خببببببب!!!!

آخه من چجوری این پستو سیزده به در آپ کنم؟! اگه با گوشی نشه آپ کرد چی؟! کی جوابگوس؟ اصن اگه وسط باغ آنتن نده چی؟! اصلا اگه شارژ نداشته باشم که برم اینترنت چی!؟!

اصن اگه.... :دی

والا! با این به دنیا اومدناشون!

همینه دیگه!سیزده به در به دنیا میان،بعد پستای شیش متریم میذارن! :دی

البته من نمیخوام به شخص خاصی اشاره کنمااااا!!!! 

بهله!

همین شخص خاصی که من بهشون اشاره نکردم (!!!) امروز (ینی فردا) تولدشونه!

مدیونین اگه فکر کنین قصد من از این پست تبریک تولد نبوده و اعتراض به پستای طولانی بوده!

:دی

                             دایی کورش! تولدتون مبارک!

                       ایشالا تولد صد و بیست سالگیتونو همراه با هلیا بانو جشن بگیرین!


تولده دیگه! آهنگم گوش ندیم؟! :دی


پ.ن: میدونم الان خیلی مشعوفین که با این رنگ بسیار زیبا تولدتونو تبریک گفتم! :دی


امروز نوشت:! هنوز نرفته بیدییییمممم!!! داریم میرویم و مادر جان هیییی میگویند: ممممحححححددددددثثثثثثثهههههههههه!!!

تولدت مبارک

یه سریا هستن ، ساکتن، تو خودشونن، با کسی کاری ندارن،

اما

بی ریان

دلشون دریاس

حاضر نیستن حتی واسه یه لحظه غمو تو چشای کسی ببینن

یه جورایی مرام و معرفت از سر و کولشون میباره...

از اون دسته آدمایی که سنگ صبورن

از اونایی که وقتی میگی: آهای سنگ صبور؟ تو صبوری یا من صبور؟ زودی میگن: من صبورم!

از این آدما دور و برمون کم پیدا میشن!

امروز تولد علیرضاس

نمیدونم چرا وقتی میخواستم این پستو بنویسم یاد پسر خاله افتادم!

آخه دیشب نشون میداد که برای اینکه تو مسابقه از دوستش نبره و دوستشو ناراحت نکنه،نمیخواست بره مسابقه!

البته از نظر اخلاقی گفتما! نه قیافه! :دی


http://s2.picofile.com/file/7340579244/k6.jpg


:دی


پ.ن: امروز تولد بابام هم هست!

تولدت مبارک بابای مهربونم! ایشالا تولد 190 سالگیت! :x


وای! چقده فروردینو دوس میدارم! :دی