فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

coming back to the life...

یه روزایی میرسن که حوصله ها تموم میشن

دل و دماغا از بین میرن و ته دلا یه جوری میشه و یه تنوعی تو زندگی میخواد اما پیداش نمیکنه!

یه روزایی میرسن که آدما دوس دارن دوستاشونو اما دلشون میخواد لال مونی بگیرن و هیچ حرفی از گلوی خستشون سرازیر نشه

یه روزایی میرسن که آدما به دوستاشون فکر میکنن و هر روز میگن خب حالا فردا بهش زنگ میزنم اما این فردا هیچ وقت نمیرسه!

یه روزایی میرسن که خستگیا پر میشن تو وجود آدما

این روزا میرسن و آدما گوشه گیر میشن از زندگی و روشونو بر میگردونن نگاهشونو میدوزن به دیوار سفید روبرو

یه روزایی میرسن که آدما از گوشی و کتاب و درس و فیلم و هزار کوفت و زهر مار دیگه خسته میشن و میشینن و موهاشونو شونه میکشن و زل میزنن به آدم توی آینه اما حتی با اونم هیچ حرفی واسه گفتن نیس

این روزا میرسن اما نباید تو رسیدنشون گیر کرد... مثل الانِ من...

دلم میخواد برگردم به زندگی اما خب بیحال افتادم یه گوشه و دستی نیس که دستمو بگیره و یا علی بگه و بلندم کنه

ناشکر نیستم اما راستش... شاکرم نیستم!

لپ کلام اینکه سعیمو میکنم که رومو برگردونم از سفیدی دیوار

که با اون آدم توی آینه حرف داشته باشم

اما...

اما...

اگه حسش بود برمیگردم...!

همین و بس!


یکم فرصت و استراحت میخوام...

یه مدت میخوام ول کنم زندگی رو...


پ.ن:

واسه اینکه خورشید چشمام بتابه... یه مدت باید بی توقف ببارم...

بابا بزرگ رفت...

قصه امیرارسلان تا ابد بی پایان خواهد ماند...

کلی نویسی

وای خدا میفتم!

امتحان امروزمو گند زدم! یعنی یه نقشه ای داده بود وحشتناااااااااااک!!! یه دوس پسرم نداریم مکانیک باشه نقشه دو پاس کرده باشه این مزخرفاتو ازش میپرسیدیم لااقل! والا! :D

تازه ساعت دو هم امتحان فیزیک دو داشتم،اون رو هم حذف کردم! اصن یه وعضی! حسابی دانشجو شدم! :دی

چند روز پیش آدرس وبلاگمو عوض کردم، فقط میخواستم یه مدت از اون محیط دور باشم. مطمئنا چند ماه دیگه بر میکردم به همونجا!

اصن واسه همین آدرسو عوض کردم!وگرنه حذفش میکردم!

فعلا هم حوصله جواب اس دادن ندارم!

مسنجر هم که کلا داغون شد رفت...

آهان راستی باید اسم اینجا رو هم عوض کنم که تو بلاگ اسکای به اسم وبلاگ خودم آپ نشه!

دیگه چیکار دارم...؟؟؟ آهان! فردا امتحان ریاضی دارمممممممم!!!
دیگه اینکه یکم مریضیم بد تر شده! دیشب داشتم از درد میمردم واقعا! :D

دیروز قرار بود بیان وایمکس وصل کنن،نیومدن!

دیگه...

آهان! امتحان تاریخ داشتم،هیچی بلد نبودم! یه پسره بغل دستم نشسته بود،همه رو بهم رسوند!از اون اول تا اون آخر! به طوری که اول گزینه ها رو از رو اون میزدم،بعد نیگا میکردم ببینم سوال چیه! آخر سر هم مراقب اومد دعوامون کرد! :(

جای اونو هم عوض کرد! تازه چشماشم سبز بود! :دی

دیگه....

آهان!امتحان فردامو بدم،روز بعدش فاینال زبان دارم، بعدش تا 11 ام امتحان ندارم،بعدشم 11و13 ام امتحان دارم!

دیگه...

آهااااااااااااااااااااااان!

امروز رفتم سوار تاکسی شدم،بعد دیدم آقاهه قران گذاشته داره گوش میده! بعد تو ماشینش پرررررر از عکس حضرت ابوالفضل بود و تازه جلوی ماشینم یدونه قران داشت! بعد من پیش خودم گفتم وای آقاهه دیگه انددددددددد مذهبی بازیه و اینا!

بعد دو مین گذشت،یهو دیدم فلش برداشت و زد و یهو یه خانومه شرو کرد خوندن!

فقط این تیکشو یادمه فک کنم میگفت:

نمیدونم کدوم شب بود

دل آشفته در تب بود

نمیدونم چی چی چی چی.....

...

یه تیکه ام میگفت:

خدا یارم شد و عشقو گذاشت بر سر راهم

سفر کردی توی دل من،از راه نگاهم! :D

ببخشید کم حفظ شدم!اولین بارم بود میشنیدم!اونم توی تاکسی ، دوتا دخترم داشتن حرف میزدن! :دی

دیگه همینا دیگه!