فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

برای برادرم...

کسی برادرم نمیشود...

 

یادش بخیر! قبل تر ها جنیفر لوپز را نمیشناختم چه برسد به اینکه بدانم بدنش را بیمه کرده است...

قبل تر ها از مایکل جکسون تنها یک اسم شنیده بودم و نمیدانستم خواننده است یا بازیگر،نر است یا ماده... یادش بخیر! اولین بار هم او را در روزنامه ی همشهری دیدم و زود چشمانم را دزدیدم از بس که ترسناک بود...

قبل تر ها نمیدانستم وتکا هم یک نوع شراب است و تنها شامپاین را از توی فیلمها شنیده بودم... قبل تر ها نمیدانستم کاباره چجور جاییست و گاهی فقط این اسم را در بین حرفهای زنانه میشنیدم... قبل تر ها فیلم های پخش شده از دختر ها را فقط در جایی دورتر از دور تصور میکردم نه بغل گوشم...

قبل تر ها زیر باران پیاده قدم میزدم برای اینکه عطرش را نفس بکشم همراه با تو...

یادش بخیر... قبل تر ها، همان موقع ها که دانشجوی شهرستان بودی روزی چهل و پنج دقیقه با تلفن با تو صحبت میکردم و هر دو دقیقه یک بار این جمله بر زبانم جاری میگشت "کِی میای؟"

قبل تر ها آخر هر مکالمه میگفتی خداحافظ میگفتم یه چیز یادت نرفته؟ و تو میگفتی دوستت دارم...

قبل تر ها پایت را که از خانه میگذاشتی بیرون دلم بهانه ات را میگرفت... قبل تر ها حتی برای مسافرت های چند روزه ات ساعتها گریه میکردم... قبل تر ها وقتی از مسافرت بر میگشتی تنها چیزی که هیچ وقت فراموش نمیکردی سوغاتی من بود...

قبل تر ها دیر وقت که میشد بهانه جور میکردی برای بیرون رفتن تا آماده شوم و مثل همیشه دور میز چهار نفره ی ته کافی شاپ،دو نفری بنشینیم و من شیر موز بخورم و تو کاپوچینو...

قبل تر ها همیشه دسته گلهایی که به آب داده بودم را تو از آب میگرفتی....


اما برادرم!

درست است که الان کلی آهنگ از جنیفر لوپز در موبایلم دارم، درست است که میدانم مایکل جکسون چه عمل ها که بر روی خود ِ وحشتناکش انجام نداده است، درست است که اطالاعتم در مورد کاباره و وتکا و شراب و این زهر مارها زیاد است،درست است که تو ازدواج کرده ای و سر کار میروی و زندگی دارد طی میشود و شاید از دور "نگران" ِ احوال خواهر کوچکت باشی...درست است که دیگر بیشترین اس ام اس هایم از طرف تو نیست... درست است که گاهی میرنجی و میرنجم...درست است که گاهی فرار میکنم از حرف زدن های جدی ات که حس خفگی به آدم میدهد...


اما باور کن!

باور کن که هیچ وقت از باران به اندازه ی شبی که ماشین را پارک کردی تا در آن هوای مطر زیر نم نمش قدم بزنیم لذت نبردم!

باور کن هیچ وقت از گریه هایم برای نبودن هایت پشیمان نشده ام!

باور کن هیچ وقت عاشقانه های برادریت را به فراموشی نسپرده ام!

و باور کن...

باور کن که هیچ وقت... هیچ وقت ِ هیچ وقت... دنیا برادری مثل تو را نصیب هیچ خواهری نکرده و نخواهد کرد...

باور کن که تا همیشه ی همیشه ی همیشه عاشقت خواهم ماند

و هیچ چیز... هیچ چیز ِ هیچ چیز نمیتواند عشق تو را از قلبم پس بگیرد!

باور کن دیشب که این پست را میخواندم تا ساعتها گریه کردم... باور کن وقتی این پست را مینوشتم بغض امانم را بریده بود و گونه های خیسم را از ترس مادر تند تند پاک میکردم!


برادرم! 

عشق ِ من!

باور کن!

باور کن که همه میدانند که در قلب من،کسی برادرم نمیشود!



برای تمام زندگی ام! 

بد بودنم را ببخش...

نظرات 9 + ارسال نظر
ناهید دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 10:40 ب.ظ http://gholompos.blogfa.com/

با تمام وجودم حسودی کردم!

واقعا؟! :دی

موسن دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 11:41 ب.ظ

:)

:)

حبیب... سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 01:26 ق.ظ http://www.tekehayedel.mihanblog.com

سلام...
چه بگویم ازاین خواهر وبارن و...
زیبا بود...کاش فقط خاطره نماند...

سلام!
ممنون! کاش...
ممنون که منو یاد بهترین برادر روی زمین انداختی،ممنون که بهترین روزای زندگیمو بهم یاداوری کردی
ممنون که یادم انداختی زندگی یکنواخت نبوده و الانم میتونه تغییر کنه...
خیلی ممنون...

زیتون سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 08:54 ق.ظ http://zatun.blogsky.com

درست است هیچ کی برادر نمیشه

اون که بعلههه!!
البته برادر داریم تا برادرا....!!! ;)

سارا سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

بهت حسودیم میشه واسه داشتن همچین برادری
من اصن داداش ندارم

شاید باور نکنی ولی بعضی وقتا خودمم به خودم حسودیم میشه که یه همچین برادری دارمو قدرشو نمیدونم!حتی گاهی اوقات ازش حرصم میگیره!!!
ئه؟! عوضش من سه تا داداش دارم! :دی
خب منم خواهر ندارم!این به اون در!

سارا چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

مریم یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 11:00 ب.ظ

وای محدثه جانم
چقدر این متن با دلم آشناست
چقدر این پست رو دوست داشتم و پست جناب حبیب
چقدر خواهرانگی های قشنگی داری
یاد داداشم افتادم کاش میشد الان بهش زنگ بزنم کاش

تمام خواهر ها با این حس آشنان
تمامشون این عشقو میفهمن و میدونن که چقدر عاشق داداشاشونن
فقط به حسشون توجه نمیکنن...
چرا نمیشه؟
زنگ بزن!

عارفه جمعه 28 مهر 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://ashianeye2.blogsky.com

به جوون خودم فکر نکنی بی معرفتم ها به جون خودم تقصیر مدرسه ها است.
چه قدر حرف ها نگفته دارم به حامد. چه چیز هایی تو گلوم گیر کرده

آره بابا میدونم! :دی
این حفای نگفته ای که نه میشه گفتشون٬ نه میشه خوردشون٬خیلی آدمو آزار میدن...

کورش تمدن شنبه 29 مهر 1391 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام
عالی بود بچه عالییییییییییییی

سلام دایی!!
چ عجب این طرفا؟! :دی
واااااااااااااووو!!
نمردیمو تعریفم از شما شنیدیم جناب تمدن!!!!
داداش عالی٬پست عالی! :]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد