فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

من ِ امشب...

مینشینم پشت سیستم. یاهو را باز میکنم. مسنجر را میاورم تا همانطور که مشغول وب گردی ام، سرم را با چت مشغول کنم...

وبلاگ های مختلف را باز میکنم،تک تک میخوانم،گاهی کامنتی میگذارم و گاهی فقط به کامنت دونی خیره میشوم و با یک کلیک وبلاگ را میبندم...

وبلاگ مریم را باز میکنم،آهنگ وبلاگش را دوست دارم،"ابی ببخشید!!" و روی دکمه ی پاز آهنگی که خودم گذاشته ام کلیککی میکنم...

میخوانم،میخوانم..حالم گرفته است،گرفته تر میشوم... سی امی میگذارم،آهنگی دانلود میکنم... لالایی... 

چت میکنم... وبلاگ میخوانم...چت میکنم...وبلاگ میخوانم...چت میکنم....وبلاگ میخوانم...

حالا نوبت وبلاگ تیراژه است... طولانی نوشته است... تا ته نوشته اش را برنداز میکنم،لینک یک آهنگ... آهنگ را گوش میدهم... بغض میکنم...چت میکنم... لینک را برای طرف مقابلم میفرستم... بغض کرده ام.. وبلاگ میخوانم... چت میکنم...

یکهو بی مقدمه،بدون اینکه حتی در گفته هایم چیزی بوده باشد،میگوید:

- زیاد سخت نگیر آبجی

میگذره

سعی کن بی خیال باشی

:)

- در مورد چی؟!

- در مورد هرچی

-خب نه

میخوام بدونم الان برای چی اینو گفتی

-کلی گفتم

چون هروقت باهات میحرفم

احساس میکنم

خیلی ناراحتی

-... (سکوت میکنم)

- آبجی؟

رفتی؟

-بله

نه هستم  (دارم نوشته های تیراژه را میخوانم... بغضم سنگین تر میشود... صدای بنیامین... نوشته های تیراژه... چت...)

-اکی

تعریف کن

- از چی؟

- :)

از همه چی

- نه

ترجیح میدم نگم

خب؟

-باشه

نگو


قطره اشک سرگردان در چشمم بالاخره میچکد و روی صندلی آرام میگیرد...


کمی گیر میدهد

میگویم:

-باشه یه وخت دیگه

الان یکم

خوب نیستم

-کی مثلا؟

- چمیدونم

گیر نده دیگه  (دیگر بغض به گلویم فشار می آورد)

-همیشه همینو میگی

ولی پشت گوش میندازی

:(


یکهو اشک تمام فضای چشمانم را پر میکند... با خودم میگویم میتوانم تمام حرفهایم را برایش بزنم... دلم سبک میشود... بالاخره یک نفر را پیدا کردم که کمی،فقط کمی حال و هوایم برایش اهمیت داشته باشد... یا حداقل اینطوری نشان دهد... تمام حرفهای نگفته ام مثل دی وی دی بدون خش از جلو چشمانم عبور میکند.. اشکهایم در شرف فرود هستند... دستم میرود روی کیبورد...

بغضم را قورت میدهم... اشکهایم ته میکشند و بر میگردد همان جا که بودند... و مینویسم:

-بیخیال...