فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

بابابزرگ متولد میشود!

یه وختایی دهن آدم بد جور بسته میشه!

یعنی نمیدونه چی باید بگه،چجوری باید بگه!

نمیاد اصلا این حرفا!

یکیش وقتیه که میخوای بگی تولدت مبارک!

خدایی خیلی ضایس فقط بگی تولدت مبارک!

بعد آدم میمونه چی بگه؟! بگه تولدت مبارک یا نه!

اما الان من باید بگم که امروز تولد بابابزرگ بلاگستانه!

میدونم همه میدونن! اما خب منم دلم خواست بگم!

بابابزرگی که وقتی یه مدت تشریف نداشت،انگار اینجا رو خاکستر مرده پاشیده بودن!

اما حالا دوباره همه چی خوب و خوش و سلامت شده و اوضاع خیلی خوبه!

به کوری گوش شیطون!!!!


بعله!

حالا این بابابزرگ که میگه سی و دو سالشه،اما همه میدونن که 132 سالشه،تولدشو جشن گرفته است!

ما نیز در این جشن،سهمی داریم!!!


بعله!

حالا من در این زمینه شعری رو آماده کردم که براتون میخونم!

اهم اهم!!!


           متولد ماه مهره و رو دست نداره! "زیگزاگ"

                                  

                                                       لنگشو پیدا کردی جایزه بگیر از علی و بهزاد!!!!


حالا این که علی و بهزاد کین و شما کجا میتونین ازشون جایزه بگیرین رو من نمیدونم!!!


مهم اون "متولد" و "مهر" بود! که در این شعر مشاهده کردین!


همین دیگه! میخواستم بگم تولدشون مبارک!



آقا کیامهر،تولدتون مبارک.

خیلی وختا شده که تو اوج ناراحتی و غم،وقتی نشستم پای نت و اومدم وب شما،با خوندن وبتون،نا خود آگاه لبخند نشسته رو لبام.

لبخندی که خیلی برام ارزش داشته!لبخندی که اگرچه کوتاه،اما تونسته منو از غمم دور کنه.

و مطمئنم که وجود آدمایی مثل شماس که باعث شده به اینجا وابسته شم.این محیط صمیمی بشه مثل یه خونه برام.

 

خوشحالم که متولد شدین!

تولدتون مبارک!