فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

ناصرجان

ناصر خان؟

میدونی چیه؟یهو یاد اون اولا افتادم!یاد شبایی که کنار تختم رو زمین میشستی،دستامو میگرفتی و باهام حرف میزدی. شبایی که تازه شده بودی "ناصرخان" و من نشون کرده ی تو بودم.عقد شده ی تو.زن تو.

با همه ی مردای دوره ی خودت فرق میکردی.همه آقای خونشون بودن و تو به من میگفتی:غلامتم!

یادت میاد؟آقاجونم دوس نداشت همش بیای خونمون!اونم شبا!

اوایل،روزا یواشکی میومدی.شبا ام که هیچی!

اما وقتی آقاجونم دید چقدر مردی،حتی میذاشت شبا خونمون بمونی!

یادمه شبا موقع خواب،نمیذاشتی برقو خاموش کنم.میگفتی:میخوام خوب نگات کنم!

منم سرخو سفید میشدمو میگفتم:ناصرخان!

دستتو میذاشتی رو لبمو میگفتی:هیسسس!!!بخواب.

چشمامو میبستمو همونطوری که دستام تو دستات بود و تو کنار تخت،رو زمین نشسته بودی،خوابم میبرد.

صبح که بیدار میشدم،لب تخت خوابت برده بود!انگار نه انگار که مامانم واست تشک پهن کرده بود!

وقتی بیدارت میکردم،گردنت خشک شده بود!

یادته روز عروسیمون؟

کل شهر دعوت بودن!بزرگ ترین عروسی اون موقع هارو واسم گرفتی!

عروسیمون خونه آقات بود.

یادت میاد؟

وقتی مهمونی تموم شد و همه رفتن،اومدی دستامو گرفتی،تو چشمام زل زدی و گفتی:تمام زندگیمو به پات میریزم.

ناصر خان!خیلی مردی که پای حرفت وایسادی!

یادته اون روزای اول،هر روز صبح تو زودتر از من از خواب بلند میشدی و وقتی صدام میکردی،میدیدم چایی گذاشتی و سفره رو پهن کردی؟

یادته برام چایی میریختی تا خنک شه و زل میزدی بهم تا صبونمو بخورم؟

یادته وقتی از همه چی نا امید بودم،بهم گفتی: همه چیرو با هم میسازیم؟!

همیشه پشتم بودی...هیچ وقت احساس تنهایی نمیکردم...یادته به شوخی بهم میگفتی:برام قرمه سبزی درست کن زندگی بدون قرمه سبزی معنا نداره؟؟!!!!... دلم برای اون روزا تنگ شده...

نامردا چه زود تورو ازم گرفتن...تازه دومین سال زندگیمون بود...

یادمه وقتی ساکت رو بر میداشتی بهم گفتی :نمیذارم هیچ بی ناموسی تو رو ازم بگیره... و رفتی...

چشمام به در خشک شد،اما نیومدی...

تو اسیرا دنبالت گشتم،نبودی...

تو شهیدا دنبالت گشتم،نبودی...

میگفتن مفقودالاثری،اما نه...تو هنوز تو دل من بودی...مثل همیشه...


چشمام به در بود تا روزی که تو اومدی،تو رو آوردن...یه تیکه استخون،که لای یه پارچه پیچیده شده بود...میدونستم خودتی...بوی تو رو میداد...یه پلاک خونی هم همراش بود...اسم قشنگ تو روش بود...


حالا اینجا کنار خاکی نشستم که استخون تو رو با دستای خودم گذاشتم توش،اومدم سر قرار،قراری که همون روزی باهات گذاشتم که تو رو آوردن...

قرار گذاشتم که روزی یه بار بیام پیشت...

ناصر خان؟

اومدم بگم از یادگاریت خوب نگه داری میکنم...

اومدم بگم به یادتم...

اومدم بگم دوستت دارم...

.

.

.

از جاش بلند شد و اشکاشو پاک کرد و مرد جوونی دستاشو گرفت...

-ناصر جان؟بریم مادر؟

-بریم مامان جان...


پ.ن: ......

نظرات 23 + ارسال نظر
آرشمیرزا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 04:33 ب.ظ

آهرین
آهرین


سلام!
ممنونم!

مانے ! شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 04:55 ب.ظ http://foshar.blogsky.com/

همینجوری که داشتم می‌خوندمش داشتم فک می‌کردم نظر واست چی بذارم !
بعد دیدم یارو شهیده ، بیخیال شدم ! :دی



چی میخواستی بگیییی؟؟؟؟!!!!

مانے ! شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 04:58 ب.ظ

من هرچی باشم به همسر شهید اونم ناصر خان باشه چیزی نمی‌گم !

بمیری محسن!

مانے ! شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 05:06 ب.ظ

ناهید شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://nahid2369.blogfa.com

اه
بابا گفتم شوور خودت بوده بیام دلداریت بدم
دیواااااااااااااااااااااااااااااانه

bahar شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 06:29 ب.ظ http://mangeneshodegan.ir/

تو کی عروسی کردی منو خبر نکردی؟؟؟ هااا؟؟؟؟
پس اسمش ناصره... ببخشید بود
دوسی داستان کوتاهت منو شهید کرده:دی
یعنی منظورم همون مقصودم بود که یعنی آورین خوب بود :) :دی

خب اون موقع نوموشناختمت خو!!!

:دی مرسیییی!!!

رها شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 06:36 ب.ظ http://alone-dream.persianblog.ir/

ایران دخت شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://mabad.persianblog.ir

عجب مردی بود این ناصر خان!
مرد بودااااااااااا...
روحش شاد!

اوهوم!!!!
:دی
مرسیییییییییییی!!!

نکرت یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبی؟
چه غمگینانانه
راستی
محدثه یا مهراسا

سلام!
مرسی!

هی وای من!!!

محدثه هستم! اما شما هرکدوم دوس داشتی صدا کن.

کیانا یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 04:24 ق.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

نصف شبی ...
هیچی ولش کن

نصف شبی چی؟؟!!
هان؟
نه بوگو دیگه!!!

الف یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://inspiration90.blogfa.com

پووووووووووف!!!

آسانا یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 12:09 ب.ظ http://asanaaa.blogfa.com/

خدا کنه اینجور مردا زیاد بشه...
مردددددددددد باشه

------------------------
خدایی برای خانم های اون زمان خیلی سخت بودااااا
فک کن عشق آدم بره دستی دستی خودشو به کشتن بده
آدم چه حالی میشه؟

------------------
از جنگ متنفرم.به غیر ویرونی و بد بختی چیزی نداره
------------------
نمیدونم با چه منظوری این پستو نوشتی


دلم برای اون خانمه سوخت خیلی هم سوخت

خدا کنه!
..............
آره خیلی سخته!خیلی...
...................
منم متنفرم!!با تمام وجودم!
.........................
راستش وقتایی که فکر میکنم اگه اینجا جنگ بشه و من عزیزامو از دست بدم،تنم میلرزه...

هاله یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://assman.blogsky.com

گناه اون بچه چی بود ؟؟؟؟؟
باززززززم تیرررررررریک:دی

بی گناه...
یادگار یه عشق...

مرسیییییییییییییییییی!!!!

مانے ! یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://foshar.blogsky.com/

خوشالم الان ! :دی

خب بگو چی شد دیگه!

کورش تمدن یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
این پست را بعدا میام میخونم
شما علنا و با بستن کامنت دونی پست بالایی داری شیرینی قبولیت رو میپیچونیا.من که بیخیال نمیشم.یالا یالا
راستی میگم تو با این هوشی که داری اگه بیشتر میخوندی بازم توفیری نمیکرد

سلام!
باشه بیا!
شیرینی چیههههههههههههههه؟؟!!!
کی شیرینی میده واسه یه همچین دانشگاهیییییییییی؟؟!!!

واقعا؟؟!!!!

کورش تمدن یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 04:43 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

داستانت هم عالی بود
من میدونستم تو شیرینی نمیدی
اعتراف کن چی قبول شدی(آیکون بازجوی ا.و.ی.ن)

مرسی کورش خان!

آخه شیرینی نداره که!
معماری غیرانتفاعی (تو خود تهران)
نه،جون من غیر انتفاعی شیرینی داره؟؟!!!!!

دیگه باز جویی نکنین!!!اعتراف کردم که!!!!

آسم یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 05:04 ب.ظ http://asem935blogfa.com

روحش شاد ناصر خان



ب جان خودم داستان بود!!!

دلارام یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 09:44 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

داستانت قشنگ بود .
من اصلا نمیدونستم تو هم کنکوری بودی ، الان فهمیدم قبول شدی مبارکه مبارکه . ایشالا یه معمار موفق بشی

ممنون!

مرسی عزیززززززززززم!!!
حالا ببینم کدومو برم!!!

اوجوبه دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 04:30 ب.ظ http://www.ojobeam.blogsky.com


خیلی قجنگ بود محدثه جونی
غصه گزشته رم نخور شاید قسمت بوده حتما همین جا قبولشی
مگه نمیگی همینجایی که قبول شدی خوبه؟
پس غمت نباشه عزیز

مرسی عسییییییسسسسسسم!!!

گذشته!!!!
آره بد نیست!

مرسیییی!!!!

بهنام دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلام
میشه من در مورد همون پست بالاییه کامنت بذارم؟!
باور کن واسه اینکه این پست طولانیه و من حال ندارم بخونمش نمیگم!!!!!! ئهههه! چرا باور نمیکنی خب!

علیک!
نخیر!!!!

خودت میری اصلا ببینی پستات چقدره که اینطوری میگی؟؟!!!

یه ضرب المثلی هست که میگه
قسم حضرت ابولفضلتو باور کنم یا دمتو؟؟!! (دم خروستو یعنی!!!)))

تمشک دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

از دست دادن شریک زندگی بدترین اتفاق دنیاس...

مخصوصا اگه اون شریک ناصر خان باشه!!!

البته ناصر جان رو نمیگمااااااا!!! میدونی که ناصر جان کیه؟؟!!!
خوبی شمااا؟؟!!!!!

ملیکا سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 01:46 ب.ظ http://nobody18.blogfa.com

سلام
اسم آهنگ وبلاگم "لحظه ها" س خوانندشم "مازیار فلاحی" هست
اگه اینترنت پر سرعت داری می تونی راحت دانلودش کنی.
تو گوگل بنویس بحظه های مازیار فلاحی بعد search کن خودش لینکاشو میاره از اونجا میتونی دانلودش کنی

میسی!

نکرت سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 02:08 ب.ظ http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبی؟
همون محدثه بِیتره
مبارکه قبول شدین

سلام!
مرسی!!

ممنون!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد