فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

روز آخر...

تموم شد.
امروز روز آخر بود.
دیگه دبیرستان نمیرم. دلم واسه تک تک لحظه هایی که داشتم تنگ میشه. دلم واسه تک تک بچه ها تنگ میشه. دلم واسه حرف زدنای پشت حیاط تنگ میشه،واسه پیچوندنای کلاس فیزیک. واسه هندزفری گذاشتنای سر کلاس شیمی.واسه دیف حل کردنای سر کلاس گسسته،واسه برگه سفید دادنای امتحانای نخونده.واسه اعتصابای هر دقیقه ای، واسه اینکه بهم بگن:کی شما از این مدرسه میرین ما راحت شیم؟؟؟!!!!!
دوست ندارم باور کنم،اما تموم شد. امروز آخرین امتحانم بود و بعدم تا 2 کلاس ادبیات و بعدم وداع با 3 سال خنده و گریه. 3سال اتحاد کلاسی. 3سال قد بازی و پشت هم دراومدن. 3سال رفاقت...

بعد از امتحان با تمشک خانومی رفتیم بیرون از مدرسه و تو کوچه پس کوچه ها قدم زدیم و حرف زدیم. وقتی برگشتیم، یادگاری هایی که بچه ها واسه کلاس گرفته بودنو پخش کردیم و بعد با آقای (ب) دبیر محترم (و البته زیبا و جوان!!!) ادبیات عکس انداختیم!
قرار گذاشتیم 94/4/4 بچه های کلاس 401 با 4 تا بچه!!!یا 4 تا شوهر!!!(4تا دوست پسرم قبوله!)  سر ساعت 4 تو فرهنگسرا همو ببینیم.
بعد کلاس هم که وداع گرم یه سری ها با هم!
تازه! وقتی موقع رفتن،به آقای (ب) گفتم خدافظ و برای آخرین بار خوب به چشمای سبزش نگاه کردم که در خاطرم بماند!!!(برای تجدید خاطره ها هااااا!نه چیز دیگه!)، بهم گفت : خدافظ عزیزم!!!! (البته اینو در نظر نمیگیریم که ورد زبونش عزیزم گفتنه و فرت و فرت به همه میگه عزیزم!!)
تا سر میدون با تمشک خانومی رفتم و وقت خدافظی عشقولانه هامون گل کرد و همو بغل کردیم!
جملات عاشقانه بر سر زبانم بود که ناگهان راننده اتوبوسی که پشت چراغ قرمز ایستاده بود و در اتوبوسش باز بود گفت: جووووون!!!!! و من عوض لاو ترکاندم زدم تو ذوق بچم و آروم گفتم راننده هه بد نگاه میکنه!بیا بریم اونور! یهو مرتیکه پرو در حالی که ما در بغل هم بودیم و برای آخرین بار (خدا نکنه البته!) ریه هامونو از عطر هم پر میکردیم، گفت: خوش بگذره!!!!!اگه یکی نمیدونست فکر میکرد داریم چیکار میکنیم!!!!! والا!!! با این نوناش!
بعدم یذره رفتیم اونور و دوباره رفتیم در بغل هم!


ای خدا!!!!دلم واسه این روزها تنگ میشود!!!!

پ.ن:
یادم باشه از آقای ب بیشتر بنویسم!


دو روز بعد نوشت: 1) مامان جونم روزت مبارک. دلم میخواست یه پست کامل واسه روز مادر بذارم اما خب...
دوستت دارم عزیزم.

2) این یه ماه، یه ماه آخره. همه دارن میخونن. همه دارن کتابارو میخورن!اگه یه سر برین وبای دیگه که همسنو سال منن و تو شرایط منن،یا دورو برتونو نگاه کنینو هم سن و سالای منو ببینین متوجه میشین خودتون!
نباید باشم این ورا.باید تو کتابام غلت (املاش درسته؟؟) بزنم! باید شبا رو کتابام خوابم ببره!صبا از استرس کنکور از خواب پا شم.مثل اون بنده خدایی که پارسال کنکور داشت از شدت خوندن سردرد بگیرم و برم دکتر و قرص و این چیزا بخورم!!!!!!!اما خب چیکار کنم؟ نمیتونم! دست خودمم نیست!
حالم از هرچی درسه به هم میخوره.
خلاصه این همه چرت و پرت به هم بافتم که چی؟!الان میگم!که اینکه اگه یه مدت دیر به دیر سر زدم و نبودم و شل کن سفت کن بازی درآوردم یه وخت ناراحت نشین و به بزرگی خودتون و شیرین عقلی این طفلک بیچاره ببخشین!
به یه خانوم محترم قول دادم نتیجه کنکورمو بهش خبر بدم.دعا کنین گند نزنم تا روم بشه بهش بگم.
چیز دیگه ای یادم نمیاد که بنویسم.
یعنی یادم هست اما...
اما ولش کن...
یعنی دلم از یکی پره.خیلی پره. خیلی ناراحتم ازش. امیدوارم اینجارو بخونه. دلم میخواد بدونه با اینکه خیلی ناراحتم اما خیلی براش احترام قائلم.کاش انقدر ازم بزرگتر نبود تا راحت حرفمو بهش میگفتم.
دیگه...
دیگه همین دیگه!
فعلا.

نظرات 29 + ارسال نظر
م . ح . م . د یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 10:49 ق.ظ http://baghema.blogsky.com/

سلام کن جقل !!

میدونم که پر از خاطره هست و دلت براش تنگ میشه اما مطمئن باش وقتی ایشالله بیای دانشگاه انقد فضای باز و آزاد تریو میبینی که اصلا داست واسه ی مدرسه ی کوفتی تنگ نمیشه ... ولی دلت برای دوستات چرا ، مطمئنم تنگ میشه

هی وای من!
اوهوم!
آخه من دانشگاه داداشمینا رفتم!انقده بدم اومد!

م . ح . م . د یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 10:52 ق.ظ http://baghema.blogsky.com/

جدا تا اون تاریخ باید اون کار انجام شه ؟! آخه تو این دوره زمونه کو دوست پسر و شوهر ! والا !

آقای ب حالا انقد خوشگله جدا ؟!

راستی ، عجب راننده اتوبوس پدر سوخته ای بوده ها

نه حالا خب!
وای محمد!انقدر جذابه که حد نداره! یه جور خاصیه!
آره عوضی!

علی.م. یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 12:20 ب.ظ http://hobnob.blogsky.com

سلام چطوری؟
میبینم که بسلامتی تموم کردی! البته منظور اون تموم کردنا بود. بسلامتی درسو تموم کردی. ولی زیاد خوشحال نباش چون تازه درس شروع شده باید بخونی که بری دانشگاه.
واسه من بهترین دوران مدرسه ها 3ساله هنرستان بود. واقعا خوش میگذشت اون سالها. همین الانشم با یکی از دوستام هرهفته میشینیم خاطره های اون دوران رو زنده میکنیم و کلی شاد میشیم. واقعا یادش بخیر.
هی وای من!
این کارا چیه وسط خیابون میکنید؟! خجالت نمیکشین؟
البته نه خجالت نداره. خوب کاری کردید
به اقای ( ب) شمارتو میدادی خب! باهاش تریپ رفاقت بچین

آره. تموم شد!
اوهوم.میدونم باید بخونم!یه ماه مونده!
کاری نمیکردیم که!!!!!
خودش شمارشو به همه داد!
آخه بدبدختی زن داره!!!!!
هی وای!!

قاصدک یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.mtabasom.blogfa.com

همینطوره عزیزم دلت تنگ میشه مثل الان من که دلم لک زده واسه دبیرستان و همکلاسی هامو شیطونی هاش..
واقعا یادش بخیر..
ما هم از این قرار ها داشتیم ۸/۸/۸۸ توی امامزاده صالح
وقتی که رفتم بعد ۵ سال فکر نمیکردم کسی بیاد ..
باورم نمیشد وقتی تک تک دوستامو با ظاهر جدید میدیدم
کار قشنگی کردین..
خوشحالم که برگشتی
امیدوارم از این به بعد دیگه بیشتر ببینیمت..

راستی قالب نو مبارک قشنگ شده فضای وبت

الان که فکر میکنم میبینم حتی لحظه های بدمون هم در کنار هم خوب بود!
منم امیدوارم بیان!
دلم واسه همشون تنگ میشه!
ممنون!
حتما بیشتر میام.

کیانا یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

سلاااااااااااااااام
واااااااااای چه خوب که تموم شد ...یه سال پیشم من واسه همیشه دبیرستانو بوسیدمو گذاشتم کنار

من که اصلن دلم تنگ نمیشه

حالا به آقای ب خیری میشی؟؟؟؟؟؟؟؟چش چرونی؟؟؟؟ اونم در ملا عام

جدا دلت تنگ نمیشه؟!
من واسه تک تک لحظه هام دلتنگ میشم!
بابا همه همینطوری خیره میشن!
بد تر از من!

کورش تمدن یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 02:42 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلااااام
وای من را هم بردی به دوران دبیرستان و وداع
یادش بخیر چقدر موش دواندیم و کلاس تعطسل کردیم تا راضی شدن مدرسه را تعطیل کنن
همیشه وقتی دوران با هم بودن به سر میرسه لحظات عجیبیه
غم و شادی با هم قاطیه
آخرین روز مدرسه٬دانشگاه٬آموزشی٬خدمت و...

اوهوم!
مخصوصا دوران خدمت چقدر سخته!
یادش بخیر!
اصلا نمیتونستم دل بکنم!

الهام یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 09:41 ب.ظ http://sampad82.blogfa.com

این آقای ب کی باشن هااااا؟؟؟
وااای محدث گفتی...من عاشق ذبیرستان بودم...هنوزم ترجیح میدم...من با بچه های کلاسمون از اول راهنمایی تا آخر پیش همکلاس بودیم...
عالی بوووووووووووود

یه آقای محترمی!
منم عاشق دبیرستان و راهنماییمم!
عالی بود!
دلم تنگ میشه...!

زهره دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 12:56 ق.ظ http://my-university.blogfa.com

من هستم شما نیستی
آخی.ایشالا کنکور قبول میشی
قدر این ایام رو بدون .من همیشه حسرت ایام دبیرستان و دانشگاه رو میخورم
چه آقای ب خوبی

منم آپم

ایشالا قبول شم!
تموم شد دیگه!
آره ماشالا!چه خوبه!
چشم میام.

تمشک دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 09:28 ق.ظ

دیدی مهراسا. دیدی چقدر زود تموم شد؟ وقتی به تموم شدنش فکر میکنم لبخند از روی لبام محو میشه.خیلی خاطره های قشنگی از این دوران دارم.روز خدافظی باورم نمیشد که واقعاَ دیگه تموم شد.الان بغض گلومو گرفته.بچه های کلاس یه دلخوشی برام بودن.مطمئنم که هیچ وقت لحظه هایی که با هم گذروندیمو فراموش نمیکنم.
پستت همه ی اون لحظه ها رو آورد جلوی چشمم و حال بدم رو بدتر کرد.
ممنون به خاطر خاطره هامون که با هم داشتیم.

دیوونه ی مهربون من!
آره منم دلم تنگ میشه واسه اون دوران.
من هنوزم باورم نمیشه.واقعا باورم نمیشه...
نمیخوام بگم دلم برات تنگ میشه.چون نمیخوام نباشی.میفهمی که!

کورش تمدن دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 06:30 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
درست رو بخون ایتقدر آه و ناله نکن دختر خانوم
۱ ماه دیگه میشینی حسابی مینویسی

سلام!
چشم آقای تمدن!
میگم این مسئله هنوزم تو ذهن من مونده که شما کت شلواری هستید؟!

سوالیست بسی مبهم در ذهن اینجانب!

وروجک دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 07:31 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی
اومدم بهت سر بزنم بعدا میام می خونمت
خدافظ

سلام.ممنون.
خدافظ!

ناهید دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.nahid2369.blogfa.com

چقدر یادش بخیر...
تازه بری دانشگاه انقد حسرت خرابکاری های مدرسه رو میخوری
و...ممنون از حضور پر مهرت وتبریکت

هی وای من!
داغ دلم را تازه نکنید ناهید خانومی!
ایشالا اونجارم آباد میکنیم!
خواهش میشه!
این روزها سرم شلوغه!خلوت که بشه میشم پای ثابت وبتون!

هاله بانو دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 09:23 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام عزیزکم
خوبی نانازی؟
من خوبم و ممنون که بهم سر می زنی
اول یه خواهش بکنم : می شه من رو هاله صدا کنی اگه این لطف رو بکنی خیلی خوشحالم می کنی
دوم برای پستت: یادش بخیر زمان دبیرستان چه روزهایی بود
می دونی من از اون شیطون هایی بودم که شیطنت می کردم اما هیچ کس حتی به ذهنش هم خطور نمی کرد که اون شیطنت عامل اصلی اش من بودم ...
راستی قالبت خیلی قشنگه ها گفته بوددم ؟؟؟؟؟؟

سلام!
مرسی نازنازی!
چشم هاله!
سیاست مدار!
اااااا!!! راست میگی؟!
مرسی!
اتفاقی انتخابش کردم! گفتن قشنگه گفتم بمونه!!!

سیروس سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 12:45 ق.ظ http://www.khozaebal.persianblog.ir

ای بابا
یاد باد آن روزگاران یاد باد
ما هم خیلی نخوندیم واسه کنکور خدا کمککرد دری به تخته ای خورد قبول شدیم
امیدوارم توی هم یه جای خوب که دوست داشته باشی قبول بشی

اوه اوه اوه!
چه عجب حاج سیروس!
میگفتی پشه ای مگسی چیزی قربونی کنیم!
آره جون خودت!مگه میشه تو درس نخونی؟؟؟!!!!
جدا امیدواری؟ پس چرا من امیدوار نیستم؟!!!

صفا سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 05:45 ب.ظ http://deloeshgh.blogfa.com

ای که احساس مرا می دانی

بگشا چشم خمار آلودت

هی وای من!

کوآلا سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 08:19 ب.ظ http://www.kouala.blogsky.com

سلام مهراسای عزیز خوبی ؟

آخی تازه دبیرستانت تموم شد ؟؟؟؟

((‌هرکی ندونه فک می کنه من بابابزرگم ))

شیرین ترین لحظات زندگیم تو 4 سال دبیرستان بود

البته داشنگاه هم شیرینی ها ی خودشو داره

راستی به روزم ها

چه عجب شما تشریف آوردین بابا بزرگ!
داشنگاه؟!!!!!
منظورت همون دانشگاه که نیست احیانا؟!!!!
چشم.میام.

دخترک زبون دراز چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 08:49 ق.ظ http://www.dokhtarezabonderaz.blogsky.com

سلام
آره ادم دلتنگ میشه بیشتر از این دبیره جناب ب بنویس

آخی!
جناب (ب) گفتی و کردی کبابم!
حتما!

علی.م. چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 06:06 ب.ظ http://hobnob.blogsky.com

چرا این پست جدیدت نظرش غیر فعال بود؟
اصلا با این مطلب زندانی... موافق نیستم.
خیلی دلم میخواد بدونم شما خانم ها چی رو آزادی میدونید!

همون چیزایی که شما دارین و ما نداریم!
اصلا بحث حجاب و اینا نیستا!
این انصاف نیست که با اینهمه زجری که زنها میکشند، بچه ای که از وجودشونه تماما مال مرد باشه! تماما!
این یکیش بود!

علی.م. چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://hobnob.blogsky.com

خب البته این حرفتو نمیتونم رد بکنم. بقول معروف حرف حساب جواب نداره. خب حتما دلایل منطقی خودش رو داره که من نمیتونم جواب بدم.
دیگه؟...

اینکه بچه ی من که از وجود منه از گوشت و خون منه(حالا یکی ندونه فکر میکنه من مادرم!) مال شوهرم باشه دلیل منطقی میخواد؟
بیا من دلیلشو بگم: به خیال مردا، مردا مردن و میتونن کار کنن و راحت بچه رو بزرگ کنن!
مگه زنا نمیتونن؟
بچه محبت نمیخواد؟ عشق مادر نمیخواد؟
میخواد!
دیگه...
دیگه خیلی چیزا تو جامعه هست که همه ازش خبر دارن و اینجا جای بحثش نیست! و البته اثراتش رو خانومای بد بخت میمونه همیشه!
میگم دعوامون نشه یهو!

علی.م. چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 08:12 ب.ظ http://hobnob.blogsky.com

خب مگه فقط واسه ی توئه!
واسه ما هم هست دیگه!
همه این چیزایی که میگی درست ولی همش واسه یک مساله ست اونم بچه.
اینکه میگی خیلی چیزا تو جامعه هست که همه ازش خبر دارن ! اونا چیه؟ چیه که من خبر ندارم!

نه بابا دعوایی نداریم ما باهم محدثه (مهراسا) خانم گل
این بحث جهت اطلاعات عمومیه
ببینم بالاخره اسمت مهراساست یا محدثه؟!

نه فقط واسه بچه نیست!
حالا من هی میخوام حجاب و نیارم وسط نمیذاریااااااا!!!!!!
اصلا حجاب و اون چیزای تو جامعه به کنار.
بذار یه مثال خیلی عادی واست بزنم.
مثلا من میرم خیابون.یکی میوفته دنبالم.این من بد بختم که باید هی سرم رو بندازم پایین و اخم کنم و محل ندم تا بلکه تشریفش رو ببره، یا اینکه منو تو کل مسیر،تا دم در خونه همراهی کنه!
حالا اگه این وسط یه آشنای فوضول دهن لق ببینه چی میگه؟
- دختر فلانی بودااااا!!!دیدیش؟!!! پسره افتاده بود دنبالش با چه وضعی!
- آره دیدم! از قدیم گفتن کرم از خود درخته! حتما یه کاری کرده که اونم افتاده دنبالش دیگه!
- آره راست میگی! حیف باباش که یه همچین دختری داره!
خلاصه همینطوری هی میگنو میگن و میپیچه و آبرو مابروی ما میره!
واسه پسره هم که اصلا مهم نیست! حالا این یه مثال بود فقطا!
جفتش اسممه! تو خونه یکیشو صدام میکنن،دوستام اونیکیو!
شما هرکدوم راحتی صدا کن.

زیتون چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 09:40 ب.ظ http://zatun2001.persianblog.ir

زهرا چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

سلام.من واسه این پستت نظر گذاشتما ‏!محدثه؟مهرآسا؟

جانم؟!
یعنی غیر از این نظر گذاشته بودی؟!
نیستش که!
چه عجب ما شمارو دیدیم!

علی.م. چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 11:56 ب.ظ http://hobnob.blogsky.com

اوهوم
و باز هم من
اول اینکه این موضوع پسر که میگی دنبال دختر میفته فقر فرهنگی اون پسر رو نشون میده و البته از 365 روز سال شاید یک روزش اینطوری از آب در بیاد. همش که اینطور نیست!
البته آدم نباید کاری به حرف مردم داشته باشه. هم خودت میدونی که مقصر کی بوده و هم خدای خودت.
پس نتیجه میگیریم که این مثالت هم بی تاثیر بود واسه ی من.
دیگه چی تو دست و بالت داری محدثه جان؟! روو کن
من هنوز قانع نشدم

والا منکه هرسری میرم بیرون اگه تنها باشم حتما این اتفاق واسم میفته!
اونوقت تو میگی از 365 روز سال یکیش اینطوریه؟!!!!
آره ولی وقتی آدم داره تو یه جامعه در کنار مردم زندگی میکنه باید یه مقدار حواسشو جمع کنه.اما نه اینکه واسه حرف اونا زندگی کنه!
با این قانع نشدی!دوتای اولی که قانع کننده بود!نگو نه چون بود!
دیگه یذره خودت حواستو جمع کنی میبینی دوروبرتو!

وروجک پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 12:10 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

سلااااااااااام مهراسا
بالاخره پستتو خوندم
یاد روز اخر دبیرستان خودم افتادم روزای خیلی خوبی داشتیم
دوران جالبی بود ولی اگه بیای دانشگاه خاطراتش قشنگ تره جذاب تره هرچی پیش میری به سمت جلو خاطره ها قشنگ تر میشه
ایشالا هم امتحانتو هم کنکورتو خوب بدی عزیزم
از اقای "ب" هم یادت نره بیشتر برامون بنویسی که بدجور مجذوبش شدم

سلااااااااااااااام!
هورااااااااا!
تو موفق شدی!
امیدوارم اینطوری باشه!
امتحانام که تموم شد!
اما کنکورم...!
واااای!این آقای "ب" خیلی جیگره!

دختری از یک شهر دور پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 12:26 ب.ظ http://denizlove.blogsky.com/

انقدر دلت تنگ میشه واسه اساتیدت من که خیلی دلم براشون تنگ شده!!!
دلم میخواد دوباره برم سر کلاسشون بشینم...

اوهوم!
به دبیر دیفمون گفتیم باید سر قرارمون بیاد!
میدونم که میاد!
هی وای من!
منم هنوز هیچی نشده دلتنگ شدم!

علی.م. پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 04:51 ب.ظ http://hobnob.blogsky.com

خب حالا یه چیزه دیگه
آهان! اول سلام. خوبی؟
حالا یه چیزه دیگه.... البته ناراحت نشیا
خب شاید زیادی خوشگلی! که اگه اینطور باشه مشکل از خودته!
برو خودتو زشت کن
شوخی کردم اصلا به دل نگیریا.

خب بعضی چیزها هست که واسه خانم ها سخت تره ولی خیلی هاشونو خوده خانم ها سخت ترش میکنن و بزرگش میکنن.

!ختم جلسه!

سلام!
تو خوبی؟!
با منی؟!
منظورتو از اینکه خب بعضی چیزها هست که واسه خانم ها سخت تره ولی خیلی هاشونو خوده خانم ها سخت ترش میکنن و بزرگش میکنن نفهمیدم!
اما مهم نیست!

! ختم جلسه !

هاله بانو پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام نانازی
خوبی؟

سلام عزیزم!
اومدی؟
الان میام ببینم آپ کردی یا نه!
خوشحالم که برگشتیاااا!

پسر آبان پنج‌شنبه 5 خرداد 1390 ساعت 09:22 ب.ظ

نصف کارایی که ما پسرا میکنیم و واسمون خاطره میشه شما نمیکنید
ینی نمیتونید
چون همیشه معروف بوده که پسرا خفن پشت همن اما دخترا ...
یاد مدرسه بخیر هنو هیچی نشده دلم تنگ شده

کوآْالا سه‌شنبه 17 خرداد 1390 ساعت 10:06 ق.ظ

کجایییییییییییییییی تو ؟

چرا نظر دونی رو بستی ؟

تو کجایی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد