فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

زِکی!!!!

صبح ساعت یه ربع به هشت با هزاران مشقت از خواب ناز بیدار شدم که به کلاس ساعت 9 ام،به موقع برسم. دیشبم ساعت 2:30 خوابیده بودم و شب قبلشم ساعت 5! خلاصه که خیــلـــی خواب بودم و هیچ جا رو نمیدیدم!!!!

با چشمای نیمه باز زنگ زدم آژانس اومد و رفتم سوار شدم.

بماند که چقدر با پیرمرده کل کل کردمو 500 بار آدرسو گفتم و آخر سرم اشتباهی رفت و وقتی رسیدیم بهم گفت:اینجا میخواستی بیای؟؟!!! خب از اول میگفتی!!!!!


رفتم تو محوطه و مسئول مربوطه صدام کرد:خانوم ت؟!! گفتم بله؟!

گفت یه نگا به برگه ی قراردادت بنداز؟! امروز چندمه؟

منم با چشمای نیمه باز برگرو نگاه کردم و گفتم 14 ام.

-خب؟ ساعت کلاست چنده؟!

انگار یه پارچ آب یخ خالی کردن رو سرم!!!! بلند بلند شروع کردم به خوندن: 18 تا 20


و دست از پا درازتر برگشتم خونه!


با این هوش زیادم به دکتر گفتم زکی!!!



پ.ن1:وقتی فهمیدم وبلاگ کیامهر فیلی شده، خیلی ناراحت شدم.اما وقتی یه سری از بچچه ها بهم گفتن خدافظی کرده،کپ کردم!!!!!!!

گفتم حتما اشتباه شده!گفتم پس چرا من خدافظی ای تو وبلاگش ندیدم؟! منی که دقیقا 2 دقیقه قبل از فیلی شدن وبلاگش اونجا بودمو خونده بودم پستشو و بعد از ریفرش...

اما خدافظی نکرده بود!یعنی با ما نبود!

اما به هر حال چه خدافظی کرده باشه چ نه،ما،هممون،منتظرشیم که بیاد. اگه یه جا سرپرست نداشته باشه از هم میپاشه، کیامهر مثل سرپرست بلاگستانه!نبودش همه رو از هم دور میکنه!

تازه! من از گوگل ریدر کی استفاده کنم پس؟؟!!!!


پ.ن2: دیشب هی این بنده خدا به من گفت برو بگیر بخواب،بذار منم بخوابماااااااا!!! هی گفتم نه! همین میشه دیگه!!! :دی


پ.ن3: میخواستم بگم دفترم تو اون اتاقه،حوصله ندارم برم بیارمش "سعدی نوشت" بذارم! خوابم میاد!

خشم خدا

 

آنگاه که خداوند از زمینیان به ستوه آمد،بر آنان غضب کرد و عذابش را بر ایشان نازل کرد.

عذابی که ملائکه او را "خشم خدا" میخوانند...



بیست سال قبل،زمانی که زمینیان در کمال آرامش در کنار یکدیگر زندگی میکردند،خداوند کودکی را به یکی از فرشتگان زمینی سپرد،تا از او مراقبت کند،تا هنگامی که کودک از دشواری های زمینی بودن،به در آید...

 

 

( بفرمائید ادامه ی مطلب ! )

ادامه مطلب ...

دیروز،امروز،شایدم فردا!!!

1.دیروز اعصابم خیلی به هم ریخته بود،اومدم اینجا و از حال و روزم نوشتم و ذخیره رو که زدم،ارور داد و همش رفت رو هوا!! 500 بار این کارو تکرار کردومو نتیجه ای نگرفتم!

حالا امروز خوبم،فقط یه چی هست که باید بگم!

" بعضی از آدما ارزش اینکه حتی بهشون به عنوان یه فرد (حتی انسان نه!فقط فرد!) نگاه کنی رو هم ندارن!بعضی از آدما ارزش آدم بودن رو هم ندارن، بعضی ها هم حتی ارزش بودن رو هم ندارن!!!"

از اول هم میدونستم،فقط انتظارشو نداشتم!

+ دارم به این فکر میکنم که "لجن" چه کلمه ی قشنگیه!!!!

 

2.بحث این سری کلاس زبانمون سر دوس دختر دوس پسرا بود، معلممان به عنوان اعتراض گفت: این چه شیوه ایه که جی اف بی اف ها همو صدا میکنن؟ تو کشورای خارجی میخوان همو صدا کنن،میگن: honey، dear، baby. هیچ وقت یه چیزی به اون کلمه اضافه نمیکنن!اما اینجا دختره میخواد پسره رو صدا کنه،میگه: جیگملم (جیگرم)!!! عجیجم (عزیزم)!!...

اون میگفت و ما غش کرده بودیم از خنده!!!

خب خوشگله دیگه!دخترا دوس دارن بگن! به ما چه!!!!

 

3. معلممان هی همش میگفت لاب لاب لاب... (یعنی عوض اینکه ادامه ی جمله ای رو بخونه این کلمه رو به کار میبرد،که من نمیدونم الان درست نوشتمش یا نه!!!)،یکی از بچه ها هم به پیروی از اون تو حرفاش این کلمه رو به کار برد،همه خندیدن،منم خندیدم! بهم گفت اگه بخندی مجبورت میکنم 100 بار بگی لاب لاب لاب لاب!!!!

بعدشم هی میگفت لاب لاب لاب لاب،نگا میکرد ببینه میخندم یا نه! انقدر سخت گیره،آدم ازش میگرخه!!! منم همش اینطوری بودم

آخه بگو مدیر یه موسسه که نمیاد معلم شه!!والا!با این نوناش!!!!

 

4.چرا این دیال آپ انقدر بده؟ اعصابمو خورد کرده!!!

 

پ.ن: من کاملا حالم خوبه! اصلا هم به "1" فکر نمیکنم! آدم ذهنشو به خاطر چیزای بی ارزش خراب نمیکنه.

 

پ.ن2: گوگل ریدرم درست شد! بدون اینکه بهش دست بزنم!!! میگن به جوش دست نزنی خودش خوب میشه هاااا!!!! (چ ربطی داشت؟؟!!)

 

پ.ن3:هاله بانو جونم ممنون بابت آهنگای محشر داریوش. (دلم میخواست لینکشونو بذارم اما خب دیال آپم دیگه!شرمنده! میتونین از خودش بگیرین!!!)

 

سعدی رفته مرخصی یه هوایی عوض کنه،مزاحم حافظ شدم این سری.

حافظ نوشت:

جـــز نقــش تــو در نــظــر نـیـامـد مـا را                               جـز کـوی تـو رهــگـــذر نـیـامـد مـارا

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت                            حـقی کـه به چـشم،در نـیـامد مارا

 

عید همه مبارک!

تعجب نوشت: جوگیریات کوو؟؟؟؟!!!!

زندان

رهــایــم کنــیــد...

من به خودی خود اسیرم

"اسیر چشـــمان او..."

شما دیگر رهایم کنید!!!


پ.ن:یادش بخیر!تو کتابا و دفتر چرک نویسام،به جای فرمول و مسئله، پر بود از چیزایی که دلم میگفت و من مینوشتم...

جوونی کجایی...