-
یادم تو را فراموش...
دوشنبه 19 دی 1390 12:52
19 دی...امتحان زبان... .................................................... خیلی چیزا میخواستم بگم. یه پست نوشته بودم واسه این روز. اما " بیخیال حرفایی که تو دلم جا مونده... " فقط دوتا لینک آهنگ میذارم: آهنگ یک آهنگ دو: وقتی محتاج تو بودم،تو فداکاری نکردی حال و روز منو دیدی،اما باز،کاری نکردی شونه خالی کردی...
-
باورم نمیشه....
پنجشنبه 15 دی 1390 12:12
یادتونه توی این پست از مهمونی خونه ی مهسا اینا گفته بودم؟ دیشب فهمیدم خواهر 20 و خورده ای سالشش فوت شده! باورم نمیشه... اون که انقدر قشنگ ترکی میرقصید! چرا یهو.....؟؟؟ خدایا.................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دی 1390 21:26
خیلی حس کوفتی ایه، وقتی خیره بشی به گزینه ی حذف وبلاگ....
-
من و یلدا
جمعه 2 دی 1390 14:51
پریشب شب یلدا بود! خیلی دوس داشتم قبلش یه پست اینجا بذارم،سرم خیلی شلوغ بود ولی! همه میخواستن تلپ شن خونه ی ما، منم ساعت 3 از یونی اومدم خونه،خسته و کوفته،دِ حمالی کن! خلاصه که صب که 6 پا شده بودم،یه دقه هم نتونستم بخوابمو یه کله تا خود شب داشتیم کار میکردیم! یعنی من! مامانم برای نو عروس خانوم رفته بود آجیل و هندونه و...
-
یه آدم عصبانی!!!!
سهشنبه 22 آذر 1390 13:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA چرا؟ نه واقعا چرا؟! چرا من نباید بخوام که توی تاکسی،پشت بشینم؟! خب معلومه دیگه!!! چرا نداره که! واسه این که اذیت میشم! چرا اذیت میشم؟! چون هیشکی رعایت نمیکنه!بابا!آقای به اصطلاح محترم!!اینی که بغلت نشسته دختر خالت نیستا!!!!ماشینم ماشین خالت نیس!تاکسیه! یه ذره خودتو جمع کنی...
-
تموم شد...
چهارشنبه 16 آذر 1390 14:50
هر سال محرم،من، با مانتوی مشکی،عزاداری،هیئت،دسته های سینه زنی.... پارسال محرم،من، با مانتوی مشکی،گوشی به دست،در حال اسکل کردن یه بنده خدا... امسال محرم،من، با پالتوی کرم، تو خیابون،در حال فکر کردن به مسائل متفرقه! دلم میخواست برم تو اون حس و حال محرم،اما نشد،امسالم نشد! تاسوعا شد.... و بعد هم شام غریبان و مراسم زیبا و...
-
آنا قرمزی!
پنجشنبه 3 آذر 1390 15:39
خیلی وقت نیس که میشناسمش،شایدم خیلی وقته،اولین بار یه دوست خوب بهم معرفیش کرد...پشت تلفن...گفت آناهیتا رو میشناسی؟!منم گفتم نه!اما از اون به بعد شناختمش!!!! یه جورایی حسش میکنم!حرفاشو،نوشته هاشو،حسی که تو کلمه هاش هس رو.... راستش نمیدونستم تولدش کی هس!اما حالا که فهمیدم! آنا خونم ببخشید دیر شد! فقط خواستم بدونی تو و...
-
هی میگه نذار!
دوشنبه 30 آبان 1390 00:09
اوهوم اوهوم!!! توجه توجه! میخوام لو بدم! بعله! ما چهارشنبه ی پیش،با میس الف تشریفمونو بردیم کافی شاپ،ایشونم مهمونمو کردن!!! (این جمع بستن صرفا جهت احترام بود! بعله!) بعدش،همینطوری که دور میز نشسته بودیم و داشتیم تو دل خودمون تصور میکردیم که ای کاش به جای اینکه رو به رومونه،یکی دیگه رو به رومون بود،یهو چشممون افتاد به...
-
چشمون سیاه...قربانت شوم!!!
یکشنبه 22 آبان 1390 18:09
این پستو میخواستم بلافاصله بعد از پست پایین بنویسم!ولی خب نشد دیگه! حالا میگمش! 4 شنبه ی پیش نه،چهارشنبه ی قبلش،کلاس فیزیک داشتیم. هلک و هلک بلند شدم و واسه همون یه کلاس یه ساعت نشستم تو راهو رسیدم یونی.ساعت 8:05 بود و استاد هم آن تایم!!! اما خب هنو نرفته بود سر کلاس.مام که از خدا خواسته!دویدم تو و یه جای خالی پیدا...
-
آخه سود تا به کجا؟؟؟!!!!
پنجشنبه 12 آبان 1390 19:00
چند وقت پیش تولد مامانم بود،داداش و زن داداشم براش یه لباس خریده بودن، بعد گفته بودن اگه خوشش نیومد یا اندازش نبود و اینا میاریم عوض میکنیم.اونم گفته بود باشه. خلاصه یه چند باری رفتیم،اما جنس نیاورده بود، تا اینکه پریروز رفتیم و دیدیم یه رو مانتویی بافت آورده،من خوشم اومد،برش داشتم.به جای اون لباسه.28 تومن بود و دو...
-
آتوسا،فرشته ی مهربون
سهشنبه 26 مهر 1390 16:49
...وقتی پینوکیو از همه جا و همه چی ناامید شده بود و داشت آروم آروم اشک میریخت، فرشته ای اومد پیشش و گفت:چی شده پینوکیو؟از چی ناراحتی؟ من اومدم کمکت کنم! پینوکیو پرسید: تو دیگه کی هستی؟!! ... کلاس اندیشه اسلامی تموم شد و با اعظم (یکی از بچه ها) اومدیم بیرون،بهم گفت پول واسه سلف ریختی،گفتم نه!گفت من دارم میرم بانک پول...
-
بابابزرگ متولد میشود!
شنبه 23 مهر 1390 14:14
یه وختایی دهن آدم بد جور بسته میشه! یعنی نمیدونه چی باید بگه،چجوری باید بگه! نمیاد اصلا این حرفا! یکیش وقتیه که میخوای بگی تولدت مبارک! خدایی خیلی ضایس فقط بگی تولدت مبارک! بعد آدم میمونه چی بگه؟! بگه تولدت مبارک یا نه! اما الان من باید بگم که امروز تولد بابابزرگ بلاگستانه! میدونم همه میدونن! اما خب منم دلم خواست بگم!...
-
گللللللللللللللللللل!!! :دی
چهارشنبه 20 مهر 1390 21:39
مزدک میرزایی (بعد از شوت دوم از راه دور که وارد دروازه نشد!) : ماشالا همممه شوت زنن!! داداش مهندس کوچیکه : شوت همه زنن!!! من : همه زنا شوتن!!!!!!! مهندس کوچیکه : من : دفاعیه نوشت !: خب اصلا حواسم نبود چی گفت!خواستم منم کلمه هارو جابه جا کنم ،یه چیز جدید بگم!!!! پ.ن :الان من باید اینجا یه پ.ن بنویسم،ولی خب ندارم هیچی!...
-
غلط کردم!
دوشنبه 18 مهر 1390 09:45
خب به من چه! این اینترنت گازوییلی نمیذاره من پست قبلیمو ویرایش کنم!هی ارور میده! تو پست قبلیم هی گفتم این روزها این روزها،که لینک زبون درازو بذارما! بعد نذاشتم! یعنی تخصیر یکی دیگه بود! به من چه! حالا اینجا میذارم! این روزها... بعله! تازه یه چیز دیگه هم از پست قبل جا انداخته بودم،که الان هرچی فکر میکنم، طبق معمول یادم...
-
اصلا وقت ندارم!!زنگ بزنین منشیم! :دی
یکشنبه 17 مهر 1390 00:30
این روزها اصلا وقتی برای نت اومدن ندارم!!! این روز ها یه نموره هم که میام نت،همش میام وبلاگهای مختلف رو میخونم و اینا!!! این روزها که میام وبلاگای مختلف و اینارو میخونم،اصلا وقت نمیکنم بخوام پست بذارم که!!! این روزها که وقت نمیکنم پست بذارم،همش مشغول درسم!!!(آیکون یه آدمی که دماغش شیش متر دراز شده!) این روزها همش خالی...
-
کجایی هم گروهی؟؟؟
سهشنبه 5 مهر 1390 20:50
حتی اگر تمام مردم دنیا به دو گروه " ساده ها " و " زرنگ ها " تقسیم شوند، باز من جزو گروه ِ تک نفره ی " بدبخت ها " هستم!! پ.ن: خسته شدم از این زندگی کوفتی!! خدایااااااااااااااا!!!! دارم خفه میشم! گلومو ول کن بذار داد بـــــــــــزنــــــــــــــممممممممم
-
زنگ خورت تو حلقم!!! :دی
پنجشنبه 31 شهریور 1390 23:06
سر کلاس شیمی نشسته بودم و دبیرمون داشت تست حل میکردو منم که علاقــــه منــــد!!! ، هندسفری گذاشته بودم تو گوشم و داشتم آهنگ گوش میدادم!! که یهو حس کردم دلم واقعا یه آهنگ میخواد!آهنگی که خودم نداشتمش! زدم به نادیا -که اونم از فرط علاقه داشت تو دفترش طراحی میکرد - و گفتم: من یه آهنگ میخوام که اگه همین الان گوش ندمش...
-
ایول داری دختر!!!
دوشنبه 28 شهریور 1390 22:11
بچچه مایه های محترم! لطفا گوش و چشما بسته!!!! داشتم آهنگ گوش میکردم! همشو با هم!کل آهنگایی که داشتم و نداشتم!دیدم میگه: " شنیدم یه آقا مهندس ردیف و با کلاس، پاشنه ی کفشای قشنگش طلاس،اومده به خواستگاریت جواب رد دادی!!!!! شنیدم یه پسر قر.تی با ماشین پرداو، که تو دستای ظریفش بوده یه دسته گل و یه کادو، اومده به...
-
نابود
چهارشنبه 23 شهریور 1390 17:08
خواب بود غروب بود خیابان بود من بودم تو بودی چشمان سیاهت بود چشمانت اما،بسته بود!! بسته بود!!!!!!! چشمانت بسته بود؟؟؟؟؟؟!!!!!! واقعیت بود؟؟!!!!!!!!!! نه! نه!!! خواب بود...خواب بود... خواب!!!! پ.ن: حتی در خواب هم تاب بسته بودن چشمانت را ندارم!!!
-
بسه دیگه!!!
یکشنبه 20 شهریور 1390 11:36
تو این چند وقته،حرفای همه رو حفظ شده بودم! یعنی هرکی منو میدی،حرفش این بود: تو با این هوشت اگه فقط یه ذره درس میخوندی... این حرف تو تموم این مدت،از وقتی که رتبه ها اومد،تا وقتی نتایج آزاد اومد و حالا ام که سراسری، تو گوشم بود. تنها کسی که این حرفو نزده بود ،خودم بودم تا اینکه... ساعت یه ربع به شیش صب،تمشک خانومی اس...
-
ناصرجان
شنبه 19 شهریور 1390 16:15
ناصر خان؟ میدونی چیه؟یهو یاد اون اولا افتادم!یاد شبایی که کنار تختم رو زمین میشستی،دستامو میگرفتی و باهام حرف میزدی. شبایی که تازه شده بودی "ناصرخان" و من نشون کرده ی تو بودم.عقد شده ی تو.زن تو. با همه ی مردای دوره ی خودت فرق میکردی.همه آقا ی خونشون بودن و تو به من میگفتی:غلامتم! یادت میاد؟آقاجونم دوس نداشت...
-
زِکی!!!!
دوشنبه 14 شهریور 1390 17:10
صبح ساعت یه ربع به هشت با هزاران مشقت از خواب ناز بیدار شدم که به کلاس ساعت 9 ام،به موقع برسم. دیشبم ساعت 2:30 خوابیده بودم و شب قبلشم ساعت 5! خلاصه که خیــلـــی خواب بودم و هیچ جا رو نمیدیدم!!!! با چشمای نیمه باز زنگ زدم آژانس اومد و رفتم سوار شدم. بماند که چقدر با پیرمرده کل کل کردمو 500 بار آدرسو گفتم و آخر سرم...
-
خشم خدا
جمعه 11 شهریور 1390 00:01
آنگاه که خداوند از زمینیان به ستوه آمد،بر آنان غضب کرد و عذابش را بر ایشان نازل کرد. عذابی که ملائکه او را "خشم خدا" میخوانند... بیست سال قبل،زمانی که زمینیان در کمال آرامش در کنار یکدیگر زندگی میکردند،خداوند کودکی را به یکی از فرشتگان زمینی سپرد،تا از او مراقبت کند،تا هنگامی که کودک از دشواری های زمینی...
-
دیروز،امروز،شایدم فردا!!!
سهشنبه 8 شهریور 1390 13:51
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE AR-SA 1.دیروز اعصابم خیلی به هم ریخته بود،اومدم اینجا و از حال و روزم نوشتم و ذخیره رو که زدم،ارور داد و همش رفت رو هوا!! 500 بار این کارو تکرار کردومو نتیجه ای نگرفتم ! حالا امروز خوبم،فقط یه چی هست که باید بگم ! " بعضی از آدما ارزش اینکه حتی بهشون به عنوان یه فرد...
-
زندان
سهشنبه 1 شهریور 1390 13:46
رهــایــم کنــیــد... من به خودی خود اسیرم "اسیر چشـــمان او..." شما دیگر رهایم کنید!!! پ.ن:یادش بخیر!تو کتابا و دفتر چرک نویسام،به جای فرمول و مسئله، پر بود از چیزایی که دلم میگفت و من مینوشتم... جوونی کجایی...
-
دکتر!!
جمعه 28 مرداد 1390 23:01
توی کلاس رانندگیمون،یه مرده هست، حدودا 45-50 سالس، خیلی باحاله!یعنی اصل خندس!!! من که سعی میکنم به هیشکی نخندم،واقعا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم!!!! ماشالا انقده باهوشه، که پسرای کلاس بهش میگن دکتر!!!!!!!! روز امتحان آیین نامه،دکتر پشت سر یکی از دخترای کلاس نشسته بود،مسئول آموزشگاه اومد و شروع کرد به صحبت: برای امتحان 20...
-
به همین سادگی...
یکشنبه 23 مرداد 1390 23:37
کلاس تموم شد،اومدم بیرون و منتظر موندم تا بیان دنبالم. همه رفتن و فقط من تنها تو حیاط بزرگ آموزشکاه وایسادم.یه پسر دم در وایستاده بود،با گوشی صحبت میکرد:ن ه هنوز نیومده!!!صبر کنم میاد؟؟!!!....باشه!...خدافظ... چند قدم تو حیاط دور زد ومن هم کنار باغچه ی گرد وسط حیاط وایساده بودم!اومد رو به روم و گفت کلاس تموم شده؟ گفتم...
-
ای دل...
چهارشنبه 19 مرداد 1390 18:48
دیریست دارم به دل حرافم " سکوت " می آموزم، تا عقلم مجال سخن گفتن بیابد!!!! پ.ن: ســـــــــــــــــــــــکــــــــــــــــــــــــو تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!!! نمیدونم بگم سعدی نوشت،یا بگم دل نوشت!!! : سعدی نوشت: مرا راضیست اندر دل به خون دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم...
-
ننه جون!
یکشنبه 16 مرداد 1390 22:16
یکی از فامیلای دورمون فوت شده بود. شب بود. من و مامانم حاضر شدیم و برای شام غریبانش رفتیم مسجد.تو راه برام یه اتفاق افتاد.یه اتفاق خیلی خاص!یه اتفاق خوب.خیلی خوب!اونقدر خوب که فقط میتونستم از شادی اشک بریزم!اما چجوری؟بی هیچ دلیلی؟ اونم وسط خیابون؟ رسیدیم مسجد.رفتم توی مسجد و یه گوشه ای نشستم.نشستم و بغضم ترکید و اشکام...
-
گند زدم!
جمعه 14 مرداد 1390 19:15
ساعت 3 و خورده ای بود که دوستم زنگ زد و گفت که جوابا رو سایته هاااا!منم دویدم و رفتم نت و دیدم که بعلههههههههههه!!!! گند زدمممممممم!!!! گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به مهندس کوچیکه و واسش همه چیز رو گفتم!!! و بعد هم هیچی! . . . . تا همین الان هیشکی جز من و مهندس کوچیکه خبر نداره از رتبه ی من! شما هم لطفا نپرسین!بیخیال...