-
مهمونیه!
سهشنبه 11 مرداد 1390 22:34
همیشه از اینکه خونمون مهمون بیاد بدم میومده! به خاطر اینکه همش باید بلند شم و پذیرایی کنم و هی خم و راست شم! اما همیشه از مهمونی رفتن خوشم میومده،به خاطر اینکه فامیلا دور هم جمع میشن و میگن و میخندن و چیزی جز شادی واسه آدم نیست! حالا یه ماه تمام مهمونی دعوتیم!نه فقط من!نه فقط فامیلام،نه فقط کسایی که دوسشون دارم!بلکه...
-
ازدواج نا موفق!
شنبه 8 مرداد 1390 12:14
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA من وقتی 6 سالم بود یه بارازدواج کردم!با پسری به اسم رامین. یکی از پسرای مهدکودک مون بود.من و فرانک با هم دوست بودیم و آرمین و رامین هم با هم بودن،دوتا برادر دوقولو که هیشکی نمیتونست تشخیصشون بده.رامین آروم بود و مودب،آرمین شر بود و شیطون ! رامین منو دوست داشت و آرمین فرانک...
-
تسلیت
سهشنبه 4 مرداد 1390 12:23
میخواستم بگم تسلیت واژه ی کوچکیست در برابر غم بزرگ شما،تسلیت مرا بپذیر، اما دیدم چقدر از این جمله بدم میاد!!! تو این لحظه ها هیچی و هیچ کس نمیتونه آدمو آروم کنه. شاید سکوت بهترین حرفی باشه که بشه زد. کیامهر داغدیدس. خدا بهش صبر بده. یه فاتحه برای شادی روح مادر بزرگ عزیزش بخونید.
-
دوستت دارم
دوشنبه 3 مرداد 1390 16:39
عزیزم تولدت مبارک. میخواستم بهت بگم که خیلی دوستت دارم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی! به اندازه ی تمام شبایی که به حرفام گوش دادی. به اندازه ی تمام شبایی که از دور،اشکامو پاک کردی و دلداریم دادی. به اندازه ی لحظه هایی که منو تو بغلت گرفتی و محکم فشارم دادی. به اندازه ی تمام ثانیه هایی که دستمو گرفتی و دستای یخ...
-
حرفهای ناخوانا!!!
شنبه 1 مرداد 1390 15:06
درد دارد این گفته ها درد دارد دلم عمریست میخواهم بگویم و نمیتوانم عمریست حرفهایم را در چشمانم مینویسم تا با زبان "نگاه" بخوانیشان! امروز که در آیینه نگاه میکردم فهمیدم حرفهایم چه ناخوانا هستند! پ.ن1: این پست مخاطب نداشتااااا!!!! نیاین بگین "عاشق شدی دلواپسی گرفته راه نفست و این حرفا ها"! از همین...
-
الو الو؟؟!
چهارشنبه 29 تیر 1390 16:06
ساعت 10:30 صبح کللله ی سحر! تازه از خواب بیدار شدم و دارم تلویزیون میبینم. دیری رینگ...دیری رینگ...دیری رینگ -الو؟ -الو؟ سلام! -سلام. -ببخشید هدیه هست؟! -هدیه؟!! -بله،هدیه!اشتباه گرفتم؟! -فاطمه تویی؟!! -نه من مهسام!!اشتباه گرفتم؟! -بله!اشتباه گرفتین! خدافظ. گوشیو قطع میکنمو با خوابالودگی میرم پای تی وی.صحنه ی حساس...
-
؟؟
یکشنبه 26 تیر 1390 17:09
دلم میخواهد بالا بیاورم زندگی را با تمام خاطراتش. پ.ن:اگه لحظه ی جدایی ازت،تو چشمای خیست زل زدمو اشک نریختم،تقصیر من نیست. هنوز هم دارم دنبال تکه های خورد شده ام میگردم.آدم که بشکنه،هیچ وقت مثل قبل نمیشه.
-
مگه من چند سالمه؟؟؟؟
شنبه 25 تیر 1390 12:53
دیشب با خاله اینا و دایی اینام رفته بودیم پارک! همیشه فکر میکردم چقدر ضایس ملت میرن وسط پارک میشینن! اما دیدم نه بابا! به کسی چه؟!!! خلاصه که رفته بودیم پارک و بچه ها فر خوردن به سمت وسیله های بازی و ما هم پلاس بودیم وسط چمن ها.دیدم نخیر! اینطوری نمیشه و اون سرسره بادی از دور داره به من چشمک میزنه! گفتم من میخوام برم...
-
چشمامو به ابرا میدم، آسمون بارون میباره...
جمعه 24 تیر 1390 14:36
...حذف شد... "دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است. و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج میشود خاموش نه این صداقت حرفی،که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست، نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند. و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد"
-
دوستت دارم دیوونه!
چهارشنبه 22 تیر 1390 16:41
بعضی وقتا که میرم جلوی آینه، حس میکنم چقدر این موجود تو آینه رو دوست دارم!! "دوستت دارم دیوونه!!!" البته فقط "بعضی وقتا" !! دیوونه ام !نه؟؟
-
اومدی زیارت یا که چشم چرونی؟!
سهشنبه 21 تیر 1390 12:53
یادمه رفته بودیم قم. زمستون بود. من بوت هام رو پوشیده بودم.خیلی دوسشون داشتم.بوتهای قهوه ای کابویی! دقیقا مثل پ.تین کابوی ها بود و ازش یه دسته مو مانند از جنس چرم پوتین آویزون بود!خداییش خوشگل بودن! رفتیم حرم و زیارت کردیم و اومدیم بیرون.من از کفش داری کفشامو گرفتمو چون اونجا خیلی شلوغ بود،اومدم کنار دیوار راهروی بزرگ...
-
تولد تو
سهشنبه 21 تیر 1390 11:49
این پست مخاطب خاص دارد. مخاطبانی که اینجا را نمیخوانند و امیدوارم هیچوقت نخوانند! فقط برای تبریک تولد آنها. دلم نمیخواست پست رمز دار بگذارم و رمزش را به هیچ کس ندهم! اما فکر نمیکنم خواندن چیزهایی که شاید سر در آوردنی نباشند و چیزی از آنها دستگیر آدم نشود، لطفی داشته باشد! به هر حال من مینویسم،شما هم اگر خواستید...
-
حالم بده، احوالم بده
شنبه 18 تیر 1390 17:50
ساعت 4 بعد از ظهر،من ،اتاقم: روی زمین دراز کشیده ام و به نور لامپ خیره مانده ام. فکر... فکر... فکر... کسی انگار در درونم میگوید:"نه!" دیگری میگوید:"نه؟! به همین سادگی،نه؟! بیشتر فکر کن!!" و آن دیگری میگوید:" مگر قبلا نبوده اند؟ این همه «آدم»!!!" دلم میپیچد...من هم میپیچم به خود......
-
چشمان آبی زهرا
پنجشنبه 16 تیر 1390 22:00
شاید 9 یا 10 سالم بود(شایدم کمتر) که این فیلم رو میداد " چشمان آبی زهرا! ". جریان یه دختر 7،8یاله ی فلسطینی بود که به زور میدزدنش و میبرنش و چشمای آبی زیباش رو به چشمای پسر یکی از سران صهیونیست پیوند میزنن. پسری که کر و کور و معلول جسمی و ذهنی بودو حتی حرف هم نمیتونست بزنه! من نمیدونم این پسر چشم به اون...
-
گوش پاک کن
سهشنبه 14 تیر 1390 20:23
ما هم جریانی داریم با این گوش پاک کن چشم پاک کن! هی میرم میگم آقا گوش پاک کن مخصوص لوازم آرایش دارید؟ میگن نه! قبلنا پیشرفته تر بودن! تا حالا 500 تا داروخونه رفتم! رفتم داروخونه ی محلمون میگم ببخشید گوش پاک کن مخصوص لوازم آرایش دارید؟ نگام میکنه! یه ابرومو میبرم بالا و کلمو تکون میدم که :خب یعنی چی الان؟! سرخ میشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 تیر 1390 00:36
و تو پا بر زمین نهادی... و زمین از شوق بودنت سر به آسمان نهاد... یا حسین (ع)
-
امیر علی
یکشنبه 12 تیر 1390 12:58
-رضا تنهام نذار.زود بیا،خب؟!رضا من میترسم!آی خدا!درد دارم!رضا؟! رضا!!! در اتاق عمل بسته شد و من و رضا موندیم پشت در.تمام فکر و ذکرش توی اتاق عمل بود.نگران بود و فقط راه میرفت.رفتم کنارش. -انقدر -انقدر نگران نباشید. ایشالا که هردوشون سالم میان بیرون...راستی.... واسش اسم انتخاب کردین؟! - -.....چی؟!! -اسم! اسمشو چی...
-
کن کووووووور!!
پنجشنبه 9 تیر 1390 13:57
تموم شد! نمیدونم چی شد اما خب تموم شد! کنکور تموم شد!
-
هیچ وقت!!
دوشنبه 6 تیر 1390 12:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA هیچ وقت دوست نداشتم یک مگس باشم! چون اگر گوشه ی پنجره ای گیر میفتادم و به خیال اینکه میتوانم از آن عبور کنم،خود را زرت و زرت به شیشه میکوبیدم، موجودی به نام محدثه می آمد و مرا با یک دستش یواشکی از روی شیشه میگرفت و دستش را مشت...
-
مولتی مطلب
پنجشنبه 26 خرداد 1390 18:40
۱ -همیشه میگفتم چه خوبه که من خواهر ندارم! خواهر اصلا خوب نیست!خدارو شکر که تک دخترم! هیچ وقت دلم نمیخواست یه خواهر داشته باشم! راستش همین الانم همین نظرو دارم! اما اول تیر عروسی خواهرمه!!!و چه حس عجیبیه اینکه خواهرت بخواد عروس شه!بخواد از کنارت بره! این چند وقت درگیر مراسمش بودم!جهاز برون! اینکه میگفت اگه محدثه نباشه...
-
تولد یک عدد مشهدی خان!
جمعه 20 خرداد 1390 12:16
در باغ بی برگی مهمانی ای برپا شده بود! انگار وجدان آگاهی می خواست متولد شود!همه جا چراغانی و رقص نور و این چیزا بود و همه چیز مهیا بود اما باغ،برگ نداشت! گفتیم کاش فصل شکوفه شود تا همه جا خوشگل باشد!ناگهان یکهویی وسط خرداد باغ بی برگی شکوفه داد و همه جا خوشگل شد! اما حیف که داشت غروب میشد!آنوقت هاله بانو گفت: من که...
-
زندانی...
چهارشنبه 4 خرداد 1390 18:01
من اسیرم... اسیر آزادی مردان... اسیر زن بودن!!!!!!
-
روز آخر...
شنبه 31 اردیبهشت 1390 21:21
تموم شد. امروز روز آخر بود. دیگه دبیرستان نمیرم. دلم واسه تک تک لحظه هایی که داشتم تنگ میشه. دلم واسه تک تک بچه ها تنگ میشه. دلم واسه حرف زدنای پشت حیاط تنگ میشه،واسه پیچوندنای کلاس فیزیک. واسه هندزفری گذاشتنای سر کلاس شیمی.واسه دیف حل کردنای سر کلاس گسسته،واسه برگه سفید دادنای امتحانای نخونده.واسه اعتصابای هر دقیقه...
-
من...
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1390 14:37
من برمیگردم گجت!!!!! آی لاو یو همتونو! زودی برمیگردم! (محدثه)
-
بازگشت همه به سوی اوست...
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 10:41
نمیخوندمش... نمیشناختمش... فقط در همون حد کامنتایی که تو پستای کیامهر میذاشت میشناختمش و... وصداش... که اون آهنگ شاد رو میخوند که با شنیدنش خندم گرفت... شیرزاد طلعتی اما حالا نیست فقط میدونم حتی مرگشم با مردونگی بوده وقتی علت مرگشو تو وبلاگ وروجک خوندم ناخوداگاه اشکم سرازیر شد حتما خیلی مرد بوده خیلی مرده تسلیت...
-
شکلات کاکائویی
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 22:24
نشست رو زمین و به تخت تکیه داد.یه کاکائو کنارش رو زمین بود . برش داشت و بازش کرد.یاد حرفای دکتر افتاد: ((- کاکائو،نسکافه،چایی پررنگ و غذاهای پر ادویه نخور!دوست که نداری؟! -چرا! -کدومشو؟!! -همشو!! -واسه قلبت ضرر داره ها!نخور!)) مشماشو پیچید دور شکلات و یه گاز زد بهش.صدای پدر مادرش از بیرون میومد که راجع به اون و...
-
بازی وبلاگی
شنبه 3 اردیبهشت 1390 09:58
ظهر داشت م کامنتامو میخوندم که دیدم زهرا جان ( دیوار جیغ) کامنت گذاشته واسم و منو به یه بازی دعوت کرده! خیلی سخته موضوعش! مخصوصا اگه اتفاق خاصی نیفتاده باشه! حالا بالاخره یه چی مینویسم دیگه! خب!به نام خدا ! موضوع انشا :آخرین ماه از دهه ی 80 و اولین ماه از دهه ی 90 خود را چگونه سپری کردید؟؟؟؟؟ اسفند بود.همه چی داشت مثل...
-
خیلی چیزها با زلزله نمیلرزند
سهشنبه 30 فروردین 1390 15:52
دیروز دبیر دیفرانسیلمون واسمون یه متنی رو خوند.خوشم اومد. گفتم شمام بخونید.واسه همین سرچ کردمو پیداش کردم. اسمش هست: خیلی چیزها با زلزله نمیلرزند! وقتی توفان کاترینا به نیواورلئان رسید و سدها شکست، مردم آمریکا آن آمریکای دیگر را کشف کردند. آمریکایی که هالیوود درباره اش فیلمی نمی سازد و به تمیزی بورلی هیلز نیست. مردم...
-
سورپرایز نامه!
پنجشنبه 25 فروردین 1390 22:36
یکشنبه۲۱/۱: ساعت ۶:۳۰ صبح به زور مادر محترمه از خواب بیدار شدم.داشتم واسه خواب پرپر میزدم!دیشبش ساعت ۳ خوابیده بودم.راهی سفرآخرت(همون مدرسه)شدم.داداشم با ماشین رسوندتم،تو ماشین گفتم:زود باش ۱۰ دقیقه به ۸ شد! -پس نریم؟ -کجا؟! -گل بگیرم واست! -نه!!! تا ۱۱ ادبیات داشتیم،بعد دیفرانسیل بعدم دو زنگ فیزیک! ساعت ۴ بود که با...
-
تولدت مبارک وبلاگ نویس جدید
یکشنبه 21 فروردین 1390 00:00
صاحب جدید وبلاگی که هم اکنون در حال مشاهده هستین ، در 21 فروردین سال نمیدونیم چند ، دیده به جهان گشود ! پدر و مادر او نام وی را محدثه نام نهادند ... او که در شهر خود به عنوان " وبلاگ گرد ماهر " معروف بود ، رورزی روزگاری در حین وب گردی های خود به وبلاگ جوگیریات رسید و با فرد فتنه گری به نام کیامهر آشنا شد !...