فصل شکوفه
من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...فصل شکوفه
من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...درباره من
چشمانت را ببند...
و یک هیچ را تصور کن!
آنگاه
مرا خواهی دید...
ادامه...
پیوندها
- فصل شکوفه
- کوروش تمدن دایی جونم
- تیراژه
- حسابدار چپ دست رهنا
- روزنوشت های شبانه (علیرضا)
- جایی میان سپید و خاکستر
- آذرنوشت
- هاله بانو
- این روزها (عارفه)
- میس الف جدید
- دنیای تنهایی من(هاله)
- دلارام...
- یادداشتهای یک آدم خاکستری (جزیره)
- تاک لرزان سارای کیانا اینا
- لبخند ژکوند یک مادام
- بازیگوش
- جوگیریات
- وبلاگ خدای بزرگ من
- نوشته های قل قل السلطنه (عارفه)
- پا به هوا
- دختری که حرفهایش را نمیخورد
- دانه های ریز حرف
- کوچولوی بزرگ
- سطرهای سپید مربان
- باغ بی برگی
- پرتگاه (ناهید)
- میرزا قلمدون
- A-normal
- خدا برایم کافیست (مریم)
- حسام (جویای کار)
- سرگیجه های کشـــــــــــــــــــــــــــدار
- روزگار من
- زهرا (الماس) دیوار جیغ!!
- دو کلام حرف حساب (بهنام)
- عجوبه
- گیس مروارید
- تولدانه
دستهها
ابر برجسب
داستانجدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- دی 1398 3
- خرداد 1398 1
- اردیبهشت 1398 1
- بهمن 1396 1
- آذر 1396 1
- مهر 1396 1
- مرداد 1396 1
- تیر 1396 3
- خرداد 1396 1
- آبان 1395 1
- مهر 1395 1
- شهریور 1395 3
- مرداد 1395 4
- تیر 1392 5
- خرداد 1392 3
- اسفند 1391 3
- آذر 1391 5
- آبان 1391 5
- مهر 1391 5
- شهریور 1391 7
- مرداد 1391 2
- تیر 1391 4
- خرداد 1391 2
- اردیبهشت 1391 7
- فروردین 1391 6
- اسفند 1390 6
- بهمن 1390 7
- دی 1390 5
- آذر 1390 3
- آبان 1390 3
- مهر 1390 6
- شهریور 1390 9
- مرداد 1390 10
- تیر 1390 14
- خرداد 1390 3
- اردیبهشت 1390 5
- فروردین 1390 3
آمار : 47030 بازدید
Powered by Blogsky
باورم نمیشه....
یادتونه توی این پست از مهمونی خونه ی مهسا اینا گفته بودم؟
دیشب فهمیدم خواهر 20 و خورده ای سالشش فوت شده!
باورم نمیشه...
اون که انقدر قشنگ ترکی میرقصید! چرا یهو.....؟؟؟
خدایا.................
مهراسا
پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 12:12 ب.ظ
سلام
من واقعا کم میارم تو چنین مواقعی ،الان نمیدونم باید چی بگم
خدا رحمتشون کنه و به خونواده ش صبر بده....
خود منم نمیدونم که چی باید بگم!
مرسی جزیره جان...
منو سکته نده؟؟؟؟؟؟؟
چی میگی تو؟؟؟؟؟
دیشب بهم گفتن!
تو ام اومده بودی ،نه؟
چه سخت ، چه تلخ
خدا رحمتش کنه ...
اوهوم...
ممنون
آخ
آره
چرا پس هیشکی به من نگفت؟
منم از فائزه شنیدم!
گفتم که،اومدن میریم خونشون.
خودم بهت خبر میدم
خدارحمتشون کنه
امیدوارم خدا به خونواده ش صبر بده
مرسی کیانا جان
سلام
روحش شاد..
چی شده که اینجوری شده؟!
نمیدونم والا!
گفتن مریض بوده و عمل کرده بوده،اما نمیدونم چش بوده!
سلام ممنونم ....
بیچاره خیلی زجر کشید...برگشتم واست توضیح میدم!
خوهاش میکنم!
باشه....خدا بهت صبر بده.
مرگ همینه دیگه...مثل صاعقه...
روحش شاد:)
سلام عسیسم!
برگشتی؟!!
مرسی!
روحش شاد
مرسی عزیزم
رفتن همیشه سخته اما وقتی یه دفعه ای میشه خیلی بدتره.... روحش شاد...
اوهوم....ممنون
باوشههه منتظرت هستیم :*
:*
راجع به پست بالایی
بگو خودتو خالی کن
گفتم!
اونی که باید میفهمید اگه بخونه اینجارو میفهمه!