فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

تولد یک عدد مشهدی خان!

در باغ بی برگی مهمانی ای برپا شده بود! انگار وجدان آگاهی می خواست متولد شود!همه جا چراغانی و رقص نور و این چیزا بود و همه چیز مهیا بود اما باغ،برگ نداشت!
گفتیم کاش فصل شکوفه شود تا همه جا خوشگل باشد!ناگهان یکهویی وسط خرداد باغ بی برگی شکوفه داد و همه جا خوشگل شد!
اما حیف که داشت غروب میشد!آنوقت هاله بانو گفت: من که خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد... و خورشید برگشت و شروع به تابیدن کرد!
کیامهر از این اتفاق خوشحال شد و جوگیریاتی به راه انداخت که آن سرش ناپیدا! همه ریختند وسط و رقصیدند! اما یک عدد کوالا چسبیده بود به درخت و پایین نمی آمد! هی میگفتیم این پایین شیرینی است،غذا است،قاقا لی لی است! اما میگفت ما برگ میخواهیم!!ما نیز نمیدانستیم وسط آن همه شکوفه،برگ از کجا بیاوریم او بخورد!!!
خلاصه در میان این قرتی بازیها گم بودیم که یکهو وروجک جیغ کشید و گفت:کرگدنی که تنها سفر نکرد، به همراه شازده خذعبل الدوله دارند می آیند!
و ما دیدیم بععععله!از دور دودی بلند شده و صدای پای کرگدن می آید (هی میگوییم این کرگدن را گاز سوز کنید انقدر گ.. (اااا!!!! ببخشید!) دود ندهد!گوش که نمیکنند!)
مهمانهای جدید که رسیدند،نسیمی باشکوه وزید و قاصدکی را با خود آورد!قاصدک آنقدر زیبا بود که روزگار من را متحول کرد!
همه شاد بودند که یکهو دوباره صدای جیغی آمد! همه چپ چپ وروجک را نگاه کردند ولی او گفت: من نبودم به خدااا!!!
فهمیدیم که در آنطرف باغ دیوار جیغ فرو ریخته است و جیغهای دیوار فرار کرده اند! فارغ التحصیلان صمپاد به دنبال جیغ های گم شده آمدند وسط باغ و چون دیدند بساط شادی پهن است،آنها هم پلاس شدند!
حالا آن وسط کوروش تمدن نشسته بود و تخمه میشکند و کلکله به راه انداخته بود! مهربان هم قلمی در دست داشت و روی سطرهای سپید،آرام آرام، چیزهایی را مینوشت!سوسک سیاهی هم آن وسطها هی رژه میرفت و کسی چیزی به آن نمیگفت!ما هم که از سوسک میترسیدیم، دخترک زبان دراز را گفتیم تا با چرب زبانی اورا راضی کند که یکجا بشیند و انقدر ورجه وورجه نکند!
خلاصه که شادی بسیار شد در آنجا!با اینکه خیلی ها را نمیشناختیم!
تا شب آنجا پلاسیدیم و بعد از شام (بعله!عجیب است اما نیما به ما شام هم داد!) کیانا همه را صدا کرد و گفت:بیایید عکس بیندازیم!
آنوقت همه دور هم جمع شدند و من شمع 21 را که روی کیک بود،روشن کردم تا فوت بشود!
و رفتم پشت دوربین و گفتم: با شماره 3 نیما شمعش را فوت کند و همه با هم اورا تبریک گویند!
و شمردم: 1...2...3
                                         تولدت مبارک یره!!!

عکس را هم گذاشتم در ادامه مطلب!

 

ادامه مطلب ...

زندانی...

من
اسیرم...
اسیر آزادی مردان...
اسیر زن بودن!!!!!!

روز آخر...

تموم شد.
امروز روز آخر بود.
دیگه دبیرستان نمیرم. دلم واسه تک تک لحظه هایی که داشتم تنگ میشه. دلم واسه تک تک بچه ها تنگ میشه. دلم واسه حرف زدنای پشت حیاط تنگ میشه،واسه پیچوندنای کلاس فیزیک. واسه هندزفری گذاشتنای سر کلاس شیمی.واسه دیف حل کردنای سر کلاس گسسته،واسه برگه سفید دادنای امتحانای نخونده.واسه اعتصابای هر دقیقه ای، واسه اینکه بهم بگن:کی شما از این مدرسه میرین ما راحت شیم؟؟؟!!!!!
دوست ندارم باور کنم،اما تموم شد. امروز آخرین امتحانم بود و بعدم تا 2 کلاس ادبیات و بعدم وداع با 3 سال خنده و گریه. 3سال اتحاد کلاسی. 3سال قد بازی و پشت هم دراومدن. 3سال رفاقت...

بعد از امتحان با تمشک خانومی رفتیم بیرون از مدرسه و تو کوچه پس کوچه ها قدم زدیم و حرف زدیم. وقتی برگشتیم، یادگاری هایی که بچه ها واسه کلاس گرفته بودنو پخش کردیم و بعد با آقای (ب) دبیر محترم (و البته زیبا و جوان!!!) ادبیات عکس انداختیم!
قرار گذاشتیم 94/4/4 بچه های کلاس 401 با 4 تا بچه!!!یا 4 تا شوهر!!!(4تا دوست پسرم قبوله!)  سر ساعت 4 تو فرهنگسرا همو ببینیم.
بعد کلاس هم که وداع گرم یه سری ها با هم!
تازه! وقتی موقع رفتن،به آقای (ب) گفتم خدافظ و برای آخرین بار خوب به چشمای سبزش نگاه کردم که در خاطرم بماند!!!(برای تجدید خاطره ها هااااا!نه چیز دیگه!)، بهم گفت : خدافظ عزیزم!!!! (البته اینو در نظر نمیگیریم که ورد زبونش عزیزم گفتنه و فرت و فرت به همه میگه عزیزم!!)
تا سر میدون با تمشک خانومی رفتم و وقت خدافظی عشقولانه هامون گل کرد و همو بغل کردیم!
جملات عاشقانه بر سر زبانم بود که ناگهان راننده اتوبوسی که پشت چراغ قرمز ایستاده بود و در اتوبوسش باز بود گفت: جووووون!!!!! و من عوض لاو ترکاندم زدم تو ذوق بچم و آروم گفتم راننده هه بد نگاه میکنه!بیا بریم اونور! یهو مرتیکه پرو در حالی که ما در بغل هم بودیم و برای آخرین بار (خدا نکنه البته!) ریه هامونو از عطر هم پر میکردیم، گفت: خوش بگذره!!!!!اگه یکی نمیدونست فکر میکرد داریم چیکار میکنیم!!!!! والا!!! با این نوناش!
بعدم یذره رفتیم اونور و دوباره رفتیم در بغل هم!


ای خدا!!!!دلم واسه این روزها تنگ میشود!!!!

پ.ن:
یادم باشه از آقای ب بیشتر بنویسم!


دو روز بعد نوشت: 1) مامان جونم روزت مبارک. دلم میخواست یه پست کامل واسه روز مادر بذارم اما خب...
دوستت دارم عزیزم.

2) این یه ماه، یه ماه آخره. همه دارن میخونن. همه دارن کتابارو میخورن!اگه یه سر برین وبای دیگه که همسنو سال منن و تو شرایط منن،یا دورو برتونو نگاه کنینو هم سن و سالای منو ببینین متوجه میشین خودتون!
نباید باشم این ورا.باید تو کتابام غلت (املاش درسته؟؟) بزنم! باید شبا رو کتابام خوابم ببره!صبا از استرس کنکور از خواب پا شم.مثل اون بنده خدایی که پارسال کنکور داشت از شدت خوندن سردرد بگیرم و برم دکتر و قرص و این چیزا بخورم!!!!!!!اما خب چیکار کنم؟ نمیتونم! دست خودمم نیست!
حالم از هرچی درسه به هم میخوره.
خلاصه این همه چرت و پرت به هم بافتم که چی؟!الان میگم!که اینکه اگه یه مدت دیر به دیر سر زدم و نبودم و شل کن سفت کن بازی درآوردم یه وخت ناراحت نشین و به بزرگی خودتون و شیرین عقلی این طفلک بیچاره ببخشین!
به یه خانوم محترم قول دادم نتیجه کنکورمو بهش خبر بدم.دعا کنین گند نزنم تا روم بشه بهش بگم.
چیز دیگه ای یادم نمیاد که بنویسم.
یعنی یادم هست اما...
اما ولش کن...
یعنی دلم از یکی پره.خیلی پره. خیلی ناراحتم ازش. امیدوارم اینجارو بخونه. دلم میخواد بدونه با اینکه خیلی ناراحتم اما خیلی براش احترام قائلم.کاش انقدر ازم بزرگتر نبود تا راحت حرفمو بهش میگفتم.
دیگه...
دیگه همین دیگه!
فعلا.

من...

من برمیگردم گجت!!!!!

      

                                                      





                                                                      آی لاو یو همتونو!

                                                                       زودی برمیگردم!



                                                                                              (محدثه)

بازگشت همه به سوی اوست...

نمیخوندمش...
نمیشناختمش...
فقط در همون حد کامنتایی که تو پستای کیامهر میذاشت میشناختمش و...
وصداش...
که اون آهنگ شاد رو میخوند
که با شنیدنش خندم گرفت...
شیرزاد طلعتی
اما حالا نیست
فقط میدونم حتی مرگشم با مردونگی بوده
وقتی علت مرگشو تو وبلاگ وروجک خوندم ناخوداگاه اشکم سرازیر شد
حتما خیلی مرد بوده
خیلی مرده
تسلیت میگم...
یه فاتحه بخونین براش.