فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

بعضی وقتها...

بعضی وقتها داغونی...

دلت میخواهد هیچ وقت وجود نداشتی یا مثلا هیچ کس دیگری جز تو وجود نداشت!

که شاید اینهمه زجر و غصه نبود و آدم میتوانست خودش باشد! خود خودش! هر طور که میخواهد ، هر کجا که میخواهد!

بعضی وقتها آرزو میکنی که ای کاش برایت مهم نبود خیلی چیزها،مثلا آبرو یا چمیدانم از این چیزها که باعث میشود چفتِ شلِ دهانِ گنده ی بعضی ها باز شود! که ای کاش میتوانست نادیده گرفته شود!

وااای که چقدر بعضی چیزها درد دارد! در دلت انگار عزا گرفته اند و کودک درونت های های گریه میکند و اشکهایش میدوند توی چشمهایت و تو هی مجبوری تند و تند پلک بزنی تا نفهمند شاکی هستی! تا نفهمند خسته ای از این زندگی لعنتی! تا نفهمند در دلت،حداقل در دلت، دنبال آن حق گمشده... نه نه! حق خورده شده ات هستی که طوری رفتار میکنند انگار اصلا تو وجود نداری و همین که به تو "حق داده اند" نفس بکشی،باید بروی خدا را صد هزار مرتبه شکر کنی!

بعضی وقتها دلت میخواهد داد بزنی سر تمام دنیا و انقدر گلوی کل آدمها را محکم بگیری و حقت را توی صورتشان فریاد بزنی که بمیرند!! یا آنقدر گلویشان را فشار دهی که تمام حق خورده ات را بالا بیاورند و تو فقط بگویی:دیگی که واسه من نجوشه،میخوام سر سگ توش بجوشه!

بعضی وقتها آنقدر کینه ای میشوی و بغضی میشوی که کوچک ترین بهانه کافیست که اشکهای کودک درونت، پر کند گونه هایت را! که مجبور باشی به پشت روی تخت دراز بکشی تا اشکهایت آرام آرام از گوشه ی چشمت قل بخورند و لابه لای پیچ و تاب موهایت گم شوند،که یکوقت خط چمشت نریزد و نفهمند که تو از این وضع دلخوش نیستی!

که نفهمند که تو آن آهوی وحشی جنگلی هستی که باغ وحش،هرچقدر هم بزرگ،باز هم برایت قفس به شمار می آید و تو توی این قفس به وسعت یک شهر، کم کم آب میشوی و میمیری!

بعضی وقتها دلت میخواهد واقعا نباشی! نه که آن لحظه بروی در اعماق جهنم ها!نه! اینکه از همان اول نبودی و دلخوشیِ هیچ کس نبودی!چون حالا هیچ کس دلخوشیِ تو نیست!!

بعضی وقتها مثل الآن هر پنج ثانیه یک بار آب دهانت را قورت میدهی تا این بغض لعنتی باز نریزد روی گونه ات...

بعضی وقتها واقعا...

واقعا دلت میخواهد، های های بمیری....

نظرات 8 + ارسال نظر
رعنا سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 06:13 ق.ظ http://rahna.blogsky.com

حرفای این روزای من ..

حرفای زده نشده ی خیلیا!!
اینم فقط چیزایی بود که میشد نوشت! وای به حال اون تیکه هایی که میمونه تو گلو و بغض میشه!

ممنون از وقتی که گذاشتید
حتمن از استعداد های شما استفاده می کنیم
منتظر ایمیل انجمن ما باشید

:-)

مرسی!! :D

سارا پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 06:36 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

وای که حال این روزای منو داری
بغض و درد
دلت که میگیرد دنیا هم برایت تنگ میشد اندازه حجم یک تنگ کوچک ماهی

اوهوم! :(

ساهل جمعه 14 تیر 1392 ساعت 01:05 ب.ظ http://bejaydigari.blogfa.com

سلام....
من یکسالی هست اکثر اوقات در این حال به سر میبرم

منم همینطور!! :|

بلقیس بانو جمعه 14 تیر 1392 ساعت 02:49 ب.ظ http://gholompos.blogfa.com/

بعضی وقتها دوست داری باشی اما جایی که هیچکس نشناسدت...بین یک مشت آدم غریبه که لااقل مرحمت اگر نباشند زخمت نمیزنند

واقعا! جایی که بتونی راحت باشی!
آزاد باشی! بدون دردسر
بدون مزاحم
بدون هیچ اذیتی...

الماس سه‌شنبه 18 تیر 1392 ساعت 03:44 ب.ظ

من 4 سالعه تموم کردم کجاش خرخونیه :دی
بعدم منم خیلی دلم میگیره این روزا ولی باید گفت بقیه رو ولوشن کن خلن :دی

;)

انجمن ما به روز شد

:-)

خوشحال میشیم اگر مطلبمون مفید باشه برای شما

پسر پنج‌شنبه 27 تیر 1392 ساعت 01:13 ب.ظ http://iamman.blogfa.com

هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد