مشما را آرام بر میدارم و می اندازم توی سطل آشغال. توی آینه پوستم را دید میزنم، جمع شده،تاول هم دارد،خیلی بد جور است! فقط خدا کند جایش نماند! آب ولزم را باز میکنم و رویش میگیرم تا پماد ها شسته شوند. فشار آب کمی پوستم را می آزرد، اهمیتی نمیدهم.حس میکنم خیلی وقت است که دورم.... دور.... دور... دور از همه چیز.... از همه کس... از "اویی" که همه کس است... از خدا...
چه اهمیتی دارد وقتی دیگر اتفاق افتاده و هیچ راه برگشتی نیست و همه ی راهها را رفته ام؟! که آنقدر دورم که حتی نمیتوانم بگویم "خدایا..."! ... که حتی نمیوانم چیزی بخواهم! که حتی... بیخیال...
گاهی دلم میخواهد ببرم از همه چیز و همه کس، گاهی هم آنقدر دلتنگ اطرافیان میشوم که میگویم گور بابای هرچه تصمیم آشغالی است!
این روزهایم به عوض کردن پانسمان و درد کشیدنِ همیشگی و فیلم دیدن و گوشی بازی میگذرد!
حتی هندزفریم هم دیگر همراهم نیست! راستی اصلا کجا گذاشتمش؟! فکر کنم گمش کرده باشم!
این روزها،بوی عید می آید و انگار من دماغم گرفته است!! دلم خرید نمیخواهد! تعطیلی نمیخواهد! دید و بازدید نمیخواهد! مسافرت... چرا! شاید دلم مسافرت بخواهد! مسافرتی که در آن بشود دیگران را دست به سر کرد و چند دقیقه ای با خود تنها بود!
زندگی خوب است... دوستانم خوب اند... گله ای هم نیست!
جمع شدن توی آلاچیق های دانشگاه را دوست دارم،وقتی که من سگ لرز میزنم و کاپشن سارا را روی پالتو ام میپوشم!
بودن ِ آدمهای "هیستیریک" را دوست دارم!چون بهانه ای هستند برای دهن کجی های یواشکی من و خندیدن دوستانم از اینکه چقدر از آنها بدم می آید!!
فلیان را دوست دارم به شرطی که "دیگران" بکشند و دودش اینطرفها نیاید! چاق کردن و حلقه و سه کام حبس و این مزخرفات جالب است گاهی! اگر برای دیگران باشد!!!
شوخی های دوستانه را دوست دارم! وقتی با او مچ می اندازم و از شدت خنده دستم رها میشود و به راحتی دستم را میخواباند!
ناهار های دُنگی را دوست دارم! مهمان شدن را دوست دارم! اما خب،دوست ندارم کسی را مهمان کنم!!! :دی
همه چیز خوب است! همه هستند! فائزه را دارم ،گرچه دور،اما دارمش! نادیا
هست،گرچه ساکت،اما هست! و دوستی دارم که گرچه صمیمی نیست خیلی،اما آرامش
بخش است!مرجان را میگویم! خیلی چیزها دارم!خیلی کس ها را دارم! همه چیز خوب
است...
ولی خب، نمیدانم چه مرگم است که همیشه ی خدا مینالم!
شاید...ممممم... نمیدانم!
آرام روی زخمم را خشک میکنم،خوب که خشک شد باز پماد سوختگی را برمیدارم و پانسمان را عوض میکنم و باز هم همان داستان... خدا را شکر فقط اندازه ی یک کف دست است! خدا؟؟؟ شکر؟؟؟ هه ه! "دهانت را ببند دختر!"
راستی،آن اتفاق خوبی که قرار بود بیفتد، اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت میفتد و وای که چقدر خوب است! شاید آن اتفاق،زندگی من را... نه نه!زندگی همه ی خانواده را! زیر و رو کند! شاید یک رنگی به این زندگی کمرنگ بدهد!
کاش زودتر همه چیز اوکی شود!!
همین!
صورتت برای چی سوخته ؟! :o
من کی ﮔﻔﺘﻢ صورتم سوخته؟!!! :/
پام سوخته بابا :دی
یه لحظه نمیدونم چرا حس کردم منظورت اینه که صورتت سوخته که کامنت بالا یکم خیالمو راحت کرد...مراقب خودت باش دختره خوب.
شاید دلم مسافرت بخواهد! مسافرتی که در آن بشود دیگران را دست به سر کرد و چند دقیقه ای با خود تنها بود!
در این مورد کاملا باهات هم عقیده ام...بدجور هوس کردم محدثه...بدجور...
نه بابا پام سوخته! چشمممممم! ;)
آخ آره! ایشالا توام یه مسافرت مششششششششششت بری...
اگرمیخوای جای سوختگی یا زخم اثرش نماند عسل روی ان بمال
البته اگرازابتدا اینکارومیکردی صددرصد نمی ماند ولی هنوزهم اثربخش است هم زودترخوب میشه هم اثرش نمیماند
=========
خوراکی های حاوی ویتامین ب هم بیشتربخور شادمی شی انشاءالله یعنی خوراکی استرس دار نخور
دارم پماد سوختگی میزنم
اینم روش نوشته که بزنید میره جاش ولی تغییری نکرده تا به حال! :|
یعنی دیگه اینو نزنم؟
پماد دل وجود دارد خوراکی مفید است مویز
ویحسن الخلق
وروغن زیتون بابو ویطفئی الغضب آتش عصبانیت را خاموش میکند
تجربه کن
غم را می برد دلتنگی رامی زداید
ممنون! :)
سلام نازنین بانو
وای که چقدر سوختگی بده منم دچارشم این روزها
امیدوارم به زودی بی رنگیه این روزهات تبدیل بشه به یه دنیا پر از رنگ و شادمانی
سلام عزیزم!
تو دیگه چرااا؟؟؟؟ :(
ایشالا زودتر خوب شی!
عیدتم مبارک!
هیچ پمادی وجود ندارد که اثرزخم نماند تبلیغ کاذب است فقط عسل است که نمیگذارد اثر زخم بماند
وتجربه من واززمان بوعلی تاکنون این تاکید شده که عسل زخم را خوب میکند وقتی عسل می مالی هیچ لزومی ندارد پماداستفاده کنی
ابتدا عسل را دریک قاشق با چندقطره اب نرم کن بعد بگذار روی موضع
کتاب معجزات درمانی عسل نوشته محمددریائی را مطالعه کن انشاءالله
اگردرتهران هستی فروشگاه غذاهای سالم واقع دربهارستان خیابان مجاهدین اسلام پشت مجلس شورای اسلامی
ممنون! :)