فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

فصل شکوفه

من صدای بازتاب خویش را میشنوم...در این قمار،حاکم،تنهاییست...

اما... لبخند میزنم...

1-سوار تاکسی شده ام. از مقابل "کانون" و "کتابخانه" و "مسجد" میگذرم. لبخندی مینشیند روی لب هایم،به یاد قدیم ها! آهی میکشم دو در دل میگویم: یادش بخیر... و لبخند میزنم...


2-سوار تاکسی های کرج میشوم. موهای پسری که جلویم نشسته توجهم را جلب میکند... انگار همین الان با آب خیس شده اند... یک استایل آشنا... لبخند میزنم...


3- سوار ون دانشگاه میشوم. دختر و پسری کنارم مینشینند. به بیرون خیره میشوم. چند دقیقه ای از راه افتادن ماشین که میگذرد،سرم را به جلو بر میگردانم،ازگوشه ی چشمم میبینم : دست پسر را که دور گردن دخترک افتاده است... دخترک تقریبا سفید است و پسر سبزه... دخترک تقریبا لاغر است و پسر قد بلند، با هیکلی متوسط... دخترک،دست پسر را که از شانه ی دخترک رهاست،گرفته...

پسر میپرسد: خسته ای؟ دخترک میگوید:نه! و دست سفیدش دست سبزه ی پسر را میفشرد...

لبم را میگزم... سعی میکنم خودم را به بیرون و مناظر عالی اش سرگرم کنم... دلم میگیرد انگاری... اما... لبخند میزنم...


4-میروم میشنشینم سر کلاس! پیش دوسی و آقای "ر"! دوسی میگوید کلاس بعدی تشکیل نمیشود و باید برویم خانه! ناباورانه از آقای "ر" میپرسم! تایید میکند! فحش میدهم به کلاس یک ربعی و استاد محترم در دلم،اما خب ظاهرا... لبخند میزنم...


5- سوار تاکسی میشوم. در راه برگشت،آهنگهای قدیمی ام را گوش میدهم. گاهی چشمانم را میبندم،با تمام احساس سرم را تکان میدهم وزیر لب زمزمه میکنم. گاهی هم چشمانم را باز میکنم و به آقای مریضی که کنارم نشسته است،فحش میدهم! پولم را که میخواهم حساب کنم،آقای مرض دار،از دستم میگیرد و میدهد به آقای راننده!بقیه اش را هم میدهد به من!باز هم در دلم فحش میدهم اما در جواب لبخندش... لبخند میزنم!! ادامه ی آهنگ را گوش میدهم... چشمانم بسته است... خواننده با تمام دردی که در دلش است میخواند اما من، فقط، لبخند میزنم...


پ.ن: :)

نظرات 5 + ارسال نظر
ehsan پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://roozbarooz.blogsky.com

لبخند میزنم

:)

دختری که حرفهایش را نمیخورد پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.dhnemikhorad.blogfa.com

ای جاااااان خب بچه ام فضوله

خب مام دل داریم خبببببببب!!!!
شما اصن به فکر ما عذب ها نیستینا! :دی

مسن پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 10:00 ب.ظ

نظرت راجب راننده تاکسی بودن چیه؟ احساس می‌کنم بش علاقه داری! ایشالا بعد درس و دانشگا میری تو این کار دیگه؟ :دی

محمد جواد یدونه بود ، شد دوتا!!!!
شما چرا انقد به تاکسی سوار شدن من گیر میدین؟!
نه!واقعا!!!
اتفاقا از رانندگی متنفرم!!!!
شاید راننده شخصی بگیرم با هم بریم مسافر کشی!
:D

بازیگوش جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 03:28 ب.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

بر هر درد بی درمان د واست:-)

کارم از گریه گذشته است....

مریم جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 11:24 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

تو چقدر سوار تاکسی میشی محدثه
فکر کنم با سازمان تاکسیرانی قرارداد داریا
جدای از این حرفا
هرچند کادر نیستی ولی خب فردا یه ارتباطی با مونثها پیدا میکنه
پس روزت مبارک
از طرف من به مامانت هم تبریک بگو

خب بابا سه روز در هفته میرم دانشگاه بر میگردمااااااا!!! :دی
مرسی!
اتفاقا عیدی هم گرفتم!
:دی
روز تو ام مبارک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد