کنار ساحل بودیم. من با همان تاپ دو بنده ی گلبهی و همان شلوارک قرمز کوتاه،و تو با همان پیرهن مردانه ی سفیدت که آستین هایش را بالا زده بودی و شلوار تنگ لی... همانزور کنار هم نشسته بودیم و تکیه مان به تخته سنگی بود که سایبانکی داشت و شده بود مثل یک غار کوچک!
کنارمان آتش روشن کرده بودیم و من همش در آغوش تو بودم و شبها از ترس سونامی حتی در آغوشت میخوابیدم! و تو میگفتی که هستی! و من هم بودم،بی آنکه بگویم بودنم را... اما بودم...
هیچکس نبود جز ما در آن ساحل بی کران... من بودم و تو و خدا بود که گاهی یادمان میرفت... یادت هست؟!
بعد، شبها که میخواستیم بخوابیم، میگفتی که از تو جدا نشوم! میگفتی نکند سونامی بیاید و مرا از تو بگیرد!خب؟ من هم میخندیدم مثل همیشه که از حرفهایت خنده ام میگرفت و میگفتم باشد!
قرار بود سونامی قصه ای باشد که شبهایمان را رویایی کند و دلهایمان را از ترس طوفان به هم گره بزند!
آن روز صبح که بیدار شدم،تو نبودی! گشتم اما نبودی... گفتم رفته ای گشتی بزنی دور و بر ساحل و برمیگردی! دنبالت گشتم ،همه جا!تمام جاهایی که ردی ازت بود،صدایت کردم اما جوابم ندادی...
در ساحل میدویدم به دنبالت، میدانستم پیدایت خواهم کرد اما دلشوره داشتم،دریا طوفانی بود و من میترسیدم که سونامی،تنها یک قصه نباشد!
ایستاده بودم و تو را فریاد میزدم که یکهو از دور دیدمت... دویدم به سمتت، خسته بودی،مثل شب قبل که حتی با من حرف هم نزدی... گفتی که فقط رفته بودی که بگردی... اما تو "تنها" رفته بودی!بدون من! منی که دلهره ی سونامی امانم را بریده بود! فحشت دادم! گفتم گمشو و تو هم گفتی باشد،اما حتی به صورتم نگاه نکردی تا اشکهایم را ببینی! حتی... حتی از صدایم بغض را حس نکردی
و رفتی...
ایستادم و رفتنت را نظاره کردم، ده قدم جلوتر ایستادی،گفتم حتما میخواهد برگردد،اما نگاهم کردی و دستت را برایم تکان دادی و رفتی...
دویدم... دویدم سمت آتش،همان آتشی که به وسیله اش خودمان را گرم میکردیم!چشمانم را بستم و سرم را بردم میان آتش...
...
بغض گلویم را میگیرد،در آن خانه به آن بزرگی من تنها ام و یک عالم ظرف نشسته... آهنگ گوشی ام را پلی میکنم،پیشبند را میبندم روی همان تاپ گلبهی،سیاوش میخواند و من هم!
میخونم آخ که دیگه فرنگیس...
یادت میآید؟ گفتم این آهنگ را دوس دارم!تو چطور؟! خندیدی و گفتی نه!گفتی فرنگیس خیلی اسم ضایعیست!خندیدم و گفتم آرهههه!! :))
کف ظرفها را زیر آب داغ میشویم،ناخنهایم که به زور بلندشان کردم رنگ میبازند و از شدت سوزش دستانم قرمز میشود اما حسی ندارم... خیلی وقت است که هیچ حسی ندارم!ظرف بعدی و بعدی و بعدی...
سیاوش میخواند و من هم...
من میگم حالا بسوزم،یا که با غضه بسازم؟
تو میگی فرقی نداره من که چیزی نمیبازم...
+مرسی از دوستانی که تو این چند وقتی که نبودم،مسقتیم و غیر مستقیم هوامو داشتن!خودشون میدونن کیان،پس دیگه نیازی به نام بردن نیست...
+چند روزیه یه فکر شیطانی بد جور افتاده به کلم! امشبم استارتشو زدم که عملیش کنم! به حق همین شبای عزیز دعا کنین لو نرم! :دی
+ سعی میکنم پر رنگ شم!
تو رو خدا یکی یه قالب خوشگل دو ستونه به ما پیشنهاد کنه! مردم از بس گشتم و قالب خوشگل پیدا نکردم!
+ دیگه اینکه به قول عمو تتل، عاشقتونمممممممممممممممممم!!! 3> 3> 3>
پر رنگ باش بمون
سلاملیکم!
چشششششششممممممم!! :دی
والا ما بعد یه عمر زندگی نفهمیدیم داستانای تو واقعیه یا الکی
قالبای پیچک قشنگه
شما اول خودتو معرفی کن تا من بگم واقعیه یا الکی! :دی
تو این قالب مشخص نمیشه ولی این جزئ روانی نوشتا بود!
یعنی الکی و واقعی ودنش معلوم نیس!
شاید اصن آمیخته ای از جفتش باشه! :خخخخخ
خیلییی قشنگ بود


ایشالا همیشه پررنگ باشی که ما دلمون تنگ نشه واست
در ضمن اون تصمیمه چیه ؟هان؟
من قبلا یه کامنت دیگه گذاشته بودم نمیدونم ثبت نشده یا تایید نشده
مرسی عزیززمممم!!
چشم دیگه قول دادم! :دی
آخ! آذی دست رو دلم نذار که کبابه! :دی
بابا منکرات اومد جلومو گرفت نشد عملیش کنم که!!!
نه عزیزم چیزی نیومده!
عجب داستان پر از رمز و رازی ! ولی کاش آخرش جدایی نبوود
خوشحالیم که قراره پررنگ باشی
سلامت کو!:دی
اوهوم... کی گفته داستان بود...؟! :دی
مرسی عزیییییززززززززز
سلام خانومی
خوشحالم که برگشتی با یه انرژی تووپ
سلام سارا جونم
ممنون!
منم خوشحالم!
سلام محدثه خانومی
همین که هستی، همینکه قراره پررنگ بشی یه دنیا می ارزه عزیز
خوشحالم که برگشتی
سلاملیکم مریم خانوم!
مرسی قربونت برم! تو همیشه لطف داری به من
بوس! :دی
سلام محدثه جان .خوبی؟ اون یکی عارفه راست می گه .موافقم. خیلی خوش حالم که اومدی
از شما هم خانمی دعوت شد توضیحاتش رو دادم. دوست دارم
سلام عزیزم!
اوهوم!
مرسی ممنون!
اومدم خوندم!
جوابمو ندادی فقط!
اون قالب وبلاگ قبلیم خوبه ؟
اونیکه تو بلاگ اسکای داشتم؟!
از اون دست قالبای شیک سراغ دارم اگه خواستی خبرم کن
والا خواستنشو که میخوام!
یه روز سر فرصت باید بیام بگردم! آره خبرت میکنم!
عیدت مبارک ماه آسمون
وااااااااااااااااااااااااااااااوووو!!!!!! 3>
××
آی لاو یووووووووووو!!! بوووووووس!
عید توام مبارک عشقی ِ من! ××
من الان دیدم اسممو یادم رفته
همون دومیم!
ا!
چرا خودتو معرفی کردی؟!
فکر کردم یکی دیگس خوشال شدم!!! :دی
مدیونی فک کنی الان ناراحتم! :دی
بووووووووووووس! مرسی که گفتی!!! :دی
سلام
زیاد خودت رو اذیت نکن.پست نذاشتی هم اشکال نداره خانوم
والا
ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻡ ﺩﯾﮕﻪ! ﻧﺸﺪ ﮐﻪ! :|
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﻌﻀﯿﺎ... :|
خیلی قشنگ بود.
به من هم سری بزنید منتظر نظرات خوبتون هستم.