ماههای آخر بارداریم بود.با آرمین به مطب ماما رفته بودم.در را برایم باز کرد و من همانطور که دستم را به کمرم گرفته بودم وارد مطب شدم. سرم را بالا گرفتم و .... خشکم زد!
سعید بود! سعید من! کنار یک زن دیگر، یک زن حامله!
به چشمانم خیره ماند. سرم را انداختم پایین. آرمین دستم را گرفت،سعید اخم کردو من سرخ شدم.
کنار آن زن _همان که پیش سعید بود،همان که زن سعید بود _ کنار آن زن،دوتا صندلی خالی بود. آرمین دستم را گرفت و مرا کنار آن زن نشاند.خودش هم کنارم نشست.سعید سرش پایین بود.اخم کرده بود.
چشم دوختم به آن زن. خوش سلیقه بود!مثل همیشه!
منشی آمد.آرمین رفت تا نوبتمان را یادآوری کند.
سرم پایین بود.صدایم کرد.آن زن را میگویم! همان که کنار سعید نشسته بود و عشق در چشمانش موج میزد. سرم را بالا آوردم.
پرسید:بچت چیه؟ و لبخند زد.
- پسر _ این را گفتم و سرم را پایین انداختم.
-پسر دوست نداری؟
-چرا!خیلی زیاد! و لبخند زدم _سعید هم!_
-بچه ی منم دختره.شوهرم عاشق دختره! و لبخند زد.
زیر لب گفتم: میدونم...
آرمین کنارم نشست.
زن گفت: اسمشو چی میخوای بذاری؟
صدایم در نمی آمد! نمیدانستم چه بگویم!چگونه بگویم!
زیر لب چیزی گفتم. آشکارا نشنیده گفت: چی؟
- سعید!
سعید برخاست.اخم کرده بود.سیگاری از جیبش بیرون آورد و به زن نشان داد و گفت:میرم بیرون.
زن لبخند زد.
شوکه شده بودم!سعید!سیگار... چیزی که همیشه از آن متنفر بود...
_چرا آن زن جلویش را نمیگیرد؟ چرا دعوایش نمیکنه؟ چرا هیچ نمیگوید؟_
محو سعید شده بودم و با تعجب نگاهش میکردم.
آرمین صدایم کرد:
محدثه؟
نگاهش کردم... لبخند اخم آلودی تحلویم داد... تلخندی کردم و سرم را پایین انداختم.
سعید رفت.
- گفتم بچم دختره! _صدای آن زن بود_
به سردی گفتم: بله.
یاد آن روزها افتادم که سر انتخاب اسم برای دختر آیندمان با سعید جر و بحث میکردیم و میخندیدیم.
ناخواسته پرسیدم: اسمش چیه؟
-اسمشو شوهرم انتخاب کرده.
-خب...چیه؟
-محدثه...
چشمانم را بستم...
صدای منشی آمد:
شماره ی 273
پ.ن1: این حاصل تراوشات فکری من در تاکسی،موقع رفتن به امتحان ترم اندیشه اسلامی بود!
پ.ن2: چقدر بی حوصلگی بده! چقدر بی دلی بده!
پ.ن3: یعنی الان هاپو ام در حد تیم ملی! فک کن نمره آخریه که نیومده بود الان اومد،بعد معدله از 17 رفت بالا! بعد من انتخاب واحدم رو انجام دادم. بعد به دلیل اینکه معدلم به 17 نرسیده بود،19 تا بیشتر نمیشد،که یدونه 3 واحدی رو بیخیالش شدیم رفت پی کارش! بعد خب من الان هاپوووووووووووو امممممممم!!!
پ.ن4: تو ادامه مطلب هیچی ندارم! چون ویرایش دارم میکنم،نمیتونم حذفش کنم! :دی
محدثه؟تو چند سالته؟؟؟
میسی عزیزم! واقعا کاش...
من؟ 18! یعنی 19! یعنی همه میگن 19 ولی خب 18 سالو 10 ماه تمام! :دی
چطو مگه آیا؟
خب من مگه الان چی گفتمممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی شدههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟ کیهههههههههههههه؟؟؟
آخه نه اسم خودتو گذاشتی رو شخصیت زن داستان یهو آدم یه فکرایی میکنه

شما به دل نگیر
ااااااااااا؟؟؟؟؟؟ ن همه رو تکذیب میکنم!
دروغههههه!
توطئسسسسسسسسسس!!!!
خب تو زود اومدی!الان پ.ن 1 رو بخون! :دی
بچه اینقد نشین این سریالای چرت و پرت کرهای رو نیگا کن!! ای خدا :))))
تو 12 واحد داشتی چی میشدی ؟ کروکودیل ؟ بهر حال من الان درکت نمیکنم :دی
من اصلا اهل فیلم و سریال نیسم!تازه اونم کره ای!

برو بابا تعداد واحد چیه! آخه به هرکی میگی انقدر واحد دارم میگه معدلت از 17 پایین تره؟؟؟
بعد آدم اینطوری میشه
مردم ازار
خب اون پ ن 1 رو همون اول میگفتی دیگه.
نزدیک بود وسط پست بیخیالش شم و برم ببینم تو کی بودی؟من کی بودم؟اینجا کجاهه؟>
خدا همه ی مردم ازارا رو به راه راست هدایت کنه.آمییییییییییین
راستی تو ادامه مطلب چی داری؟
خودتی!



دیگه همینه دیگه!
تازه کجای کاری!من الان نوه نتیجه هم دارم! :دی
آمییییییییییینننننننننن!! (با من که نبود خب!)
یه چیز بد! نری ببینیااااااااااا!!!! جیزززززه!!!
سلام محدثه عزیزممممم .. یهو دلم باست تنگ شد ، یاد اون روز و صورت خوشگلت افتادمممممم
مرده شور آیکونای بلاگ اسکای رو ببرن ،من الان می خوام بغلت کنم ، بوس هم می خوامممم چی کار کنم
سلاااااااااااااامممممممممم اللللللیییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!
الهی! لطف داری عسیسم! دلم برات تنگگگگگگگگگگگ ششششششدهههههههههههههه انقده زیاااااااددددددددد!!! (آیکون بغل!)
اوره!اصن حال و صفا نداره اینجا!
چیکار میکنی؟ داری واسه کنکور میخونی؟؟؟؟
هی میگم بیا بریم کافی شاپ ، من مهمونت میکنم نترس!نمیای که :دی
ای نمیری تو رو محدثه تو نمیدونی من به این اسم حساسیت دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بی زحمت اسم این شخصیتت رو عوض کن اه!!!!!!!
کدوم اسم دقیقا؟!!!!
خب چرا میزنیییییی؟؟؟!!!!
ببشخید خبببببببب!!!!
هوووووم .. می خونم اگه خدا قبول کنه :دی
ئهههه ، تو کی گفتی ! خو الان که گفتی میام :دی
ببین چه روزایی کلاس داری، بگو هماهنگ می کنیم .. این سری باید بیام خود دانشگاتون ، منو با اون آقای چشم قشنگ آشنا کنی :))))))) الفرارررررررررررررررررر
ایشالا که قبول میکنه! :دی
الان قبول نیس! همون موقع باید میومدی!



گفتم دیگههههههههههه!!!!!!!!
فک کنم فقط چهارشنبه ها بتونم!
اوهویییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!! خیلی ازش خوشم میاد؟؟؟ تو ام هی بگو!!!!!!!!
یعنی من کشته مردهی این تراوشاتتم
اما دلم گرفت
این روزا تند تند دلم میگیره از خیلی چیزا که میدونم یه روز برام خاطره میشه
:دی

حالا نمیر!
منم همینطور!
یعنی حتی در حدی که نمیدونم چطوری میخوام با بعضیاشون کنار بیام!
ــــــــــــــــــــــــــت
اون پیام گفتم یا نگفتمتو تایید کردم خب!
عزیزم خصوصی میذاشتی!
برام آدرسو خصوصی بذار!
واقعا بگم چیکار شی با این تراوشات فکریت
چیکار نه! چی یه خالی!
آدم که کار نمیشه! میشه؟ :دی
خب مگه چشه؟!
خوب با اون ریاضی که حذف کردی واقعن ک !! معدلت از 17 کمتره ؟ نچ نچ نچ
نخیرمممممممم!


بیشووووووووررررررررررررررررررر!
محسن یعنی فقط شانس بیاری من تو رو نبینم!
دونه دونه موهاتو میکًنم!
ایشالا که به سعیدت برسی ننه


که نخوای ام بچت رو روش بذاری :دی
سعید خر کیه دیگه؟!




(خدایا یه وقت یه سعید نامی نیاد اینورا آبروم بره!)
تو ک اینقد خشن نبودی!! میگم خوب شد اون فتحه رو گذاشتی رو فعل، وگرنه من انحراف پیدا میکردم :دی
بعدشم شوما بشین واسه ترم بعد برنامه بریز که ریاضی1 هم داری! ببینم میتونی با وجود ریاضی1 و فیزیک2 (اگه اشتباه نکنم) معدل بره بالا 17 یا نه! ببین منو ، تو میتونی
چرا خیلیم خشنم!
همون چون میدونم تو منحرفی فتحه گذاشتم دیگه! :دی
پس چی فک کردی! میتونم! فک کردی مث تو خنگم؟! :دی
خوب بود
ممنون!
تازشم ما اینجا سعید نداشتیم!
من که میدونم شما کی هستی! از آی پی ها مشخصه! :دی
سلام
قشنگ بود.
سلام!
ممنون!
سلام.با اینکه نمیشناختم و اتفاقی وارد وبلاگت شدم محو داستان تخیلی شدم! واسه همین شما رو لینک کردم!
خیلی ممنون.
لطف فرمودین.
گریه نکن که اشکات...!!! :دی
کد شهر مارو دزدیدی؟!!!
به به! چ پست زیبایی به به!
کد شهر شما؟ شهر شما کجاس؟!
بله؟؟؟
بابا ول کن رامینو بزن زیر همه عشق از نون شبم واجبتره:دی خدای به قول دخملم الف من اینجا بخام ببوسم باس چه خاکی بریزم به سر؟

نه دیگه سعید تکراری شده! :دی :دی
بیا بابا خون خودتو کثیف نکن! لپتو بیار جولو :-*
:دی
از همین جا میبوسمت دوست قدیمی:)
بله؟؟؟؟؟؟؟؟
می گن ادم در شرایط سخت بار می اید یعنی این .
خیلی قشنگ بود. خیلی خیلی . وای نمیدونم چرا ولی خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دوسش داشتم
بابا من همیشه تو حساب کردن سن مونده ام.
اون تیکه ی سیگارو گفتی الان؟
مرسی عزیزم!
حساب کردن سن؟ سن چرا؟
شاید تم تکراری ای داشته باشه پستت ولی اونقدر جالب نوشته شده بود که دلم نیومد کامنت نذارم
این روزها زیاد کامنت نمیذارم
واکنش ها رو خیلی خوب نوشته بودی
شاید کمی رویایی بود فضا مخصوصا انتخاب نام ها..ولی کاملا ملموس
مرسی مهر آسا
خیلی ممنون!لطف دارین!
آره قبول دارم که تم تکراری ای داشت. این روزا اکثر داستانا همینطورین.
ممنون تیراژه
پ.ن2: چقدر بی حوصلگی بده! چقدر بی دلی بده!
مــن فرامــــوش نکـــــرده امــــ ...
من از نهایـــــتـــــ درد،بـــــه بـــــــی حســــــی رسیــــده امـــــ ...
نه منظورم این بود وقتی داشتی می رفتی امتحان بدی به ذهنت رسیده دیگه . در شزایط سخت شکوفا شدی
به هرحال ممنون!
سلام
فقط میتونم بگم اه اه اه اه اه اه اه! بچه درس خوووووووووووووون! خرخوووووووووووووووووون! معدلت 17 به بالا شده هاپویی؟!
من تو عمرم معدلم 17 نشده بوووووووووودددددددد!!!!!!!
خودتییییییییییییییی!!!!!!!!
اونیکی...داغ دلمو تازه نکن تونخدا...بیخیال اونو این...
ما پسته میخوایم یالا
اون و اونیکی! نه اونیکی و اون!
ااااا!! دیر گفتی تموم شد!